به گزارش نافع، سردار آبنوش، معاون هماهنگکننده و جانشین قرارگاه خاتمالانبیا(ص) نیز از کسانی است که در عملیات مرصاد حضور داشته است. آنچه در زیر میخوانید بخشی از خاطرات وی از این عملیات است.
پانزده روز مانده به عملیات مرصاد، دشمن تهاجمی را به غرب کشور آغاز کرد و با حمله به برخی نقاط از جمله سومار توانست تلفات قابل توجهی را به ما وارد کند. در همین ایام سردار شهید شوشتری فرمانده قرارگاه نجف و سپاه هشتم با بنده که سرلشکر 32 انصارالحسین بودم تماس گرفته بود.
ریاست ستاد لشکر بر عهده شهید زنده حاج میرزامحمد سلگی بود که هر دو پایش قطع بود و بنده نیز جانشین وی بودم و کارهای ستاد لشکر را به عهده داشتم. تقریباً ساعت 8:00 شب شهید شوشتری با بنده تماس گرفت و اعلام کرد تا یک واحد نیروی زبده به سمت غرب ببرم؛ چراکه به گفته وی هشت هزار نفر از نیروهای ارتش در محاصره بعثیها بودند.
پس از ورود ما به غرب خبری از محاصره نبود و دشمن تلفات خود را وارد کرده بود که در همین هنگام پیام رسید که دشمن در خوزستان از سمت طلائیه حمله کرده و با لشکر زرهی به سمت اهواز در حرکت است. فرمان امام نیز در این خصوص به این مضمون صادر شد: «به هر قیمتی شده باید اهواز حفظ شود". شهید شوشتری تلفنی به بنده اعلام کرد که هر چه نیرو دارید، شبانه به سمت اهواز ببرید.
در آن زمان شش گردان کامل در لشکر وجود داشت که همه آنها را در هر ماشینی که بود از جمله وانت، پیکان، کمپرسی، اتوبوس و غیره جا داده و به سمت خوزستان حرکت کردیم که تقریباً ساعت 10 صبح به پادگان شهید حبیباللهی اهواز رسیدیم.
پس از حضورمان در اهواز فضا آرام بود و خبری نیز از حمله صدام نبود. وقتی پرسوجو کردیم دریافتیم که صدام شب گذشته حمله کرده است.
با فرمان امام همه رزمندگان اسلام با هر وسیلهای که داشتند خود را به منطقه رسانده و با درگیری با صدامیها آنها را به عقبنشینی وادار کردند.
پس از این واقعه از اهواز تا چهارزبر که محل پادگان لشکرمان در کرمانشاه بود تماس گرفتم تا این خبر خوش را به حاج میرزا سلگی بدهم.
پس از اینکه حاج میرزا گوشی را برداشت گفتم: «حاج میرزا خبر خوش، حمله دشمن دفع شد.» بلافاصله حاج میرزا با حالت هیجانی گفت: «آبنوش خودت را سریع برسان که ما با منافقان درگیریم.»
ابتدا فکر کردم شوخی میکند. گفتم: «یعنی قصرشیرین، سرپلذهاب و کرند را رد کردند؟» و باز هم باورم نمیشد که این بار حاج میرزا گوشی را طوری گرفت تا صدای رگبار منافقان به گوش برسد.
در همان لحظه به سختی نیروهای جوان را با آن خستگی، نبود تدارکات و امکانات دوباره از سمت خوزستان به سوی کرمانشاه حرکت دادیم.
همان لحظه به بچهها گفتم که دشمن در چهارزبر مستقر شده و از چهارزبر تا کرمانشاه نیز 25 کیلومتر راه است که اگر مقاومت چهارزبر بشکند و دشمن به کرمانشاه برسد، خدا میداند که چه میشود و منافقین قتل عام به راه میاندازند.
مسیر ما از سه راه بابازید ـ پلدختر جادهای بود که به سمت کرمانشاه میرفت یعنی هفت ساعت راه بود.
زمانی که از اهواز به بابازید رسیدیم، متوجه شدیم جاده به سمت کرمانشاه بسته است و ناچار شدیم با حرکت به سمت خرمآباد و سپس نهاوند تا کرمانشاه چند برابر راه معمولی کرمانشاه را طی کنیم.
وقتی به بیستون رسیدیم دیگر جاده بسته بود و مردم به عرض جاده در حال فرار به سمت همدان بودند؛ زیرا منافقان از راه رسیده و با قتل عام، رعب و وحشت در دل مردم انداخته بودند.
رادیو منافق در منطقه طوری تنظیم شده بود که هر موجی را تنظیم میکردیم صدای رادیو منافق به گوش میرسید و گوینده آن نیز با ایجاد جنگ روانی اعلام میکرد که تا چند دقیقه دیگر در کرمانشاه هستیم، شب همدان را تصرف و صبح تهران را فتح میکنیم.
در سهراهی نهاوند با اطلاعات قبلی خود از منطقه، آشنایی لازم که از دوران دفاع مقدس با کرمانشاه داشتم، ستون را از جادههای فرعی به سمت کرمانشاه حرکت دادم که با تاریکی هوا و فرا رسیدن شب به کرمانشاه رسیدیم
گفتگو از سمیه مظاهری .
دیدگاه شما