به گزارش نافع، چهره شهرها و روستاهاي کشور هر ساله در دهه فجر با برگزاری مراسم های مختلف رنگ و بوي انقلاب مي گيرد، اما دلهای مردم حکایت از چیز دیگری دارد، حکایت از درد و دل ها و ناگفته هایی از آن روزها...در اين فضا خاطرات آن روزها در ذهن افرادي که سن و سالي از آن ها گذشته است یکبار دیگر تداعي مي شود.
به سراغ چند نفر از اهالی شهر همدان رفته ایم و خاطرات روزهاي انقلاب را بار دیگر ورق می زنیم...
باقر رستمی 75 ساله، خواربار فروش
در خیابان شهدا جلوی مغاز آقای رستمی را می بینم که روي نيمکت مغازه خود نشسته و تسبیحی به دست دارد و زیرلب ذکر می گوید، خودم را معرفي مي کنم و از او درباره خاطرات انقلاب مي پرسم، او می گوید: انقلاب اسلامی دوره ای بود که به خاطر حضور بابرکت امام خمینی کاش یکبار دیگر تکرار می شد، خانواده ما از سال 41 در فعاليت هاي انقلابي شرکت کردند، یادم می آید نوارهاي سخنراني امام خميني(ره) مخفيانه بين مردم توزيع مي شد، خودم هم در راهپيمايي ها شرکت مي کردم.
او در بيان جالب ترين خاطره خود مي گويد: به همراه دوستانم دراوايلي که شعار «مرگ بر شاه» گفته مي شد، در خيابان راه افتاديم و اين شعار را سر داديم که ناگهان نيروهاي ارتشي از مقابل حمله کردند، ما هم به يک کوچه وارد شديم به انتهاي کوچه که رسيديم، ديديم کوچه بن بست است نيروي ارتش هم دنبال ما آمده بودند، يک دفعه شعاري به ذهن يکي از جوانان رسيد و شعار «زنده باد شاه» سر داديم، وقتي نيروهاي ارتشي متوجه اين شعار شدند برگشتند، ما هم به محض خروج از کوچه اين گونه شعار داديم: «زنده باد شاه، کدوم شاه، شاه نجف خميني» و به اين صورت و با اين ابتکار از دست ماموران نجات پيدا کرديم.
آقای رستمی ادامه داد: بحبوحه انقلاب بود و هر از چندگاهي خبرهايي از ورود امام (ره) به ايران به گوش مي رسيد، اما عکس آن حضرت هيچ جا پيدا نمي شد و در واقع ممنوع بود، يک روز که از مدرسه به طرف مغازه پدرم حرکت مي کردم، يکي از دوستانم گفت که اي کاش پول داشتم و آن وقت مي توانستم تعداد زيادي عکس امام خميني(ره) بخرم و به در و ديوار شهر بچسبانم، داشتیم به این موضوع فکر می کردیم که به مغازه پدرم رسیدیم، به پدرم موضوع را گفتم و ایشان از دخل مغازه مقداری پول به ما دادند و من هنوز هم که هنوز است آن روز و آن دخل مغازه پدر را فراموش نکرده ام.
خانم دین محمدی 57 ساله، کارمند بازنشسته
خانم دین محمدی هم که قصد دارد برای اقامه نماز جماعت به مسجد برود وقتی مفهمد خبرنگارم و فصد مصاحبه دارم به گرمی استقبال می کند.
او انقلاب اسلامی را سراسر زیبایی و برکت می داند و با یادآوری خاطرات آن روزها و پخش اعلامیه ها با دوستانش، لبخندی بر لبانش می نشیند و می گوید: یادش بخیر خاطرم هست زنگ آخر بود معلم ما نیامده بود، من به همراه همکلاسی هایم آن روز خیلی بی قرار بودیم، برای اینکه قرار بود تعدادی اعلامیه را در سطح شهر پخش کنیم به خاطر همین از فرصت استفاده کردیم و آهسته از مدرسه به بیرون آمدیم و با دلهره تمام کوچه پس کوچه ها را با این فکر که گویی کسی ما را تعقیب می کند یک نفس دویدیم و اعلامیه ها را به مقصد رساندیم... با آنکه روز تلخی بود و یکی از دوستانم همان روز به شهادت رسید اما آن روز هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود.
خانم دین محمدی باز هم از خاطرات خود در دوران انقلاب می گوید: در مدرسه سر صف ایستاده بودیم چند نفر که آنها را نمیشناختیم وارد مدرسه شدند و پس از صحبت با مدیر مدرسه به میان بچهها آمدند و مقنعه بچهها را ازسرشان در میآوردند، دختران گریه میکردند و به سمت کلاسهای درس میدویدند.
او کمی مکث می کند و با یادآوری خاطرات آن روزها غمی بر چهره اش می نشیند و می گوید: واقعا روز خیلی بدی بود.
این مادر بازنشسته در مورد شخصیت امام راحل(ره) هم اینگونه می گوید: امام خمینی شخصیتی تکرار نشدنی است و با همه افراد آن روزها تفاوت داشتند، اخلاق، افکار و عقاید ایشان به گونه ای بود که همه از خردسال گرفته تا پیر جذب ایشان شده بودند.
او آهی می کشد ومی گوید: انسان صادقی که همیشه آرزو داشتم کاش الان هم بودند، ای کاش...
مهرداد اقدامیان 52 ساله، فرش فروش
با او در مغازه اش که حسابی مشغول صحبت کردن با تلفن است مصاحبه می کنم، او با یادآوری آن روزها لبخندی بر لبانش می نشیند و می گوید: خاطرم هست دقیقا پاییز 57 بود و من سوم دبیرستان بودم، همکلاسی هایم از مدرسه که تعطیل می شدند با اسپری بر روی دیوارهای شهر شعارهای ضد رژیم می نوشتند و به گونه ای سعی داشتند وفاداری خود را به انقلاب ثابت کنند، با اینکه کم سن و سال بودند و امام خمینی(ره) را از نزدیک ندیده بودند اما تصویر زیبایی از ایشان داشتند.
آقای اقدامیان ادامه می دهد: باز هم خاطرم هست پسرعمه ام مجید موحدی دوران انقلاب در تبریز سرباز بودند و مسئولان پادگان اسلحه در اختیار آنها قرار داده بودند و از آنها خواسته بودند در جمع تظاهر کنندگان حاضر شوند و مردم ر بکشند اما پسرعمه من به همراه یکی از دوستانش دقیقا برعکس این موضوع را انجام داده و سربازان شاه را مورد هدف قرار می دادند.
او اضافه می کند: همینطور خوب خاطرم هست بتول اقبالیان عمه بنده برای دیدن همین پسرعمه ام با اتوبوس عازم تبریز بودند که ساواک با ریو ارتشی سد راه آنها شده و مسافران را به شهادت می رسانند و عمه ام در حقیقت شهیده انقلاب است و من هیچ وقت آن خاطره و صحنه های آن دوران از ذهنم پاک نخواهد شد.
مهرداد اقدامیان که اقوام مادریش از روحانیان سرشناس همدان هستند، از روزهای اقامتش در خارج از کشور می گوید: سال 64 پس از اتمام سربازی برای ادامه تحصیلات عازم آلمان و سپس دانمارک شدم مدتی که آنجا بودم ساکنان آنجا و به ویژه دانشجویان نسبت به دین اسلام یک نوع واهمه داشتند و دین اسلام را به دلیل القاء نادرست دینی خشن می دانستند اما من خودم به شخصه به همراه یکی از همکلاسی هایم که ایشان هم ایرانی بود خود را نماینده مسلمانان می دانستیم و به نوعی با معرفی دین خود به عنوان بهترین دین سعی داشتیم افکار اشتباه آنها را به سوی خوبی ها و زیبایی های دین اسلام سوق دهیم.
او با لحنی جدی اضافه کرد: در مدت شش سالی که آنجا ساکن بودم پس از بررسی فرهنگ ها متوجه شدم دید آنها نسبت به ایران اسلامی واقعا بی انصافی است و اعتقادم این است که همه ما با توجه به مشکلاتی که داریم محکوم به شرایط سخت نیستیم بلکه باید با اراده و توکل به خداوند متعال سعی در برقراری آینده ای درخشان داشته باشیم.
سیدحسن جوادی 62 ساله، چای فروش
او که در مغازه اش مشغول کشیدن چای برای یکی از مشتریان است، خاطرات انقلاب را اینگونه آغاز می کند: تجمع مردم در مسجد جامع هیچگاه از خاطرم محو نمی شود و همینطور چهره نورانی آیت الله مدنی و روشنگری ایشان برای افشای چهره پلید شاه و دست نشانده هایش از جمله خاطراتی است که واقعا فراموش نشدنی است.
آقای جوادی ادامه می دهد: خوب خاطرم هست، زمانی که ایشان فوت کردند واقعا عزای سختی برای مردم همدان بود مردم نور شهرشان را از دست داده بودند، یشان واقعا انسانی باخدا و مردم شناس بودند.
این فرهنگی بازنشسته در ادامه درباره شخصیت امام خمینی(ره) می گوید: افکار و عقاید این انقلاب مدیون امام خمینی(ره) است، اگر ایشان نبودند ناعدالتی ها همچنان ادامه داشت.
سیدحسن جوادی با یادآوری خاطرات آن دوران، آهی می کشد و می گوید: شهادت نصرت الله داوری معروف به بابا قدرت در روز سی ام مهر 57 جلوی مغازه نفت فروش اش هم یکی دیگر از خاطرات آن روزها است که واقعا در ذهنم مانده است.
او که در اوايل انقلاب اسلامي در تمام تظاهرات و راهپيمايي ها شرکت کرده است، می گوید: در آن زمان به همراه پدرم هميشه در راهپيمايي ها حضور داشتم و با برنامه ريزي هاي قبلي به همراه گروهي به خيابان ها مي رفتیم و شعار مي دادیم.
کبری پروازه 62 ساله، خانه دار
این مادر 62 ساله که به همراه دختر و نوه اش در مغازه بزازی مشغول خریدن پارچه است، با برگشتن به آن خاطرات لبخندی بر لبهایش می نشیند و با لحن مادرانه ای می گوید: آن موقع من فرزند اولم به دنیا آمده بود و در حالی که آن را در آغوشم گرفته بودم در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کردم.
او از امام و از خوبی هایی که نمی داند کدامشان را مثال بزند، می گوید: امام خمینی(ره) سراسر خوبی بودند، همه مردم جذب ایشان شده بودند، مهر امام در دلهای همه افتاده بود این دوست داشتن آنقدر زیاد بود که حتی خاطرم هست یک شب اعلام کردند که تصویر امام در ماه است و من به همراه فرزندم ساعت ها به ماه نگاه کردیم تا بتوانیم چهره ایشان را ببینیم، یادش بخیر...
خانم پروازه ادامه می دهد: در زمان رژیم شاهنشاهی مردم رنج و سختی بسیاری را تحمل میکردند، هر سال که می گذشت نفرتم از این رژیم بیشتر میشد، سالها پشت سر هم میگذشت تا اینکه با آمدن امام، کشورمان رنگ و بوی تازهای به خود گرفت رنجها و بیبند و باریها برداشته شد.
سید روح الله بطحاییان 50 ساله، پارچه فروش
با او در مغازه اش در حالی که با پسر جوانی مشغول حساب و کتاب است، مصاحبه می کنم، او صبت های را درباره انقلاب اینگونه آغاز می کند: در خانواده ای مذهبی به دنیا آمده ام.
آقای بطحاییان از ارادت اهالی خانواده به شخصیت امام خمینی(ره) می گوید، اینکه این دوست داشتن و باور داشتن افکار آنقدر بوده است که اسم مرا روح الله گذاشته اند.
او که پدر و دایی اش از افراد انقلابی و مبارزاتی بوده اند از پخش اعلامیه ها و پنهان کردن این اعلامیه در زیرزمین منزلشان می گوید و با لبخندی یکی از خاطرات شیرین آن زمان را فرارهای پی در پی از مدرسه عنوان می کند: مدیر مدرسه از دست من حسابی کلافه شده و حتی تهدید به اخراج هم کرده بود اما من به ذوق دیدن همان اعلامیه های پنهانی که در زیرزمین بودند از مدرسه فرار می کردم تا بتوانم قبل از پخش اعلامیه ها آن مطالب را بخوانم.
او ادامه می دهد: با آن که سن کمی داشتم ولی با خواندن آن اعلامیه ها پی به شخصیت و افکار روشن امام خمینی(ره) بردم.
بطحاییان، به تظاهرات مردم در میدان امام خمینی(ره) اشاره می کند و می گوید: جمعیتی عظیمی آن روز به خیابان آمده بودند که با شعارهای کوبنده خود سر از پا نمی شناختند، عده ای آن روز به شهادت رسیدند که واقعا صحنه هایی است که هیچگاه از ذهن پاک نخواهد شد، اینکه یادمان بماند ما به چه قیمتی و به بهای از دست دادن چه چیزهایی این انقلاب را به دست آورده ایم واقعا جای سوال است.
او مکثی می کند و با آهی از سر حسرت می گوید: کاش آن همدلی ها و اتحاد مسئولان امروز هم بود، کاش دخترها و پسرهایمان بهای آن روزها را بدانند و یک مقدار به فکر حجاب و عفاف خود باشند.
ابوالقاسم جنتی 82 ساله، از مبارزان انقلابی
طبق قرار قبلی با او و همسرشان در منزل مصاحبه می کنم، آقای جنتی که در زمان انقلاب سه ماه ونیم در زندان به سر برده است، از خاطرات آن روزهای سخت می گوید: چند سال به پیروزی انقلاب منزل ما انبار اعلامیه بود، خاطرم هست جشن 2500 ساله شاه بود که برگزار شد امام خمینی(ره) سخنرانی داشتند در این زمینه با این مضمون که چرا باید این ریخت و پاش ها باشد کاش این همه خرج های الکی صرف آب و برق روستاها و مشکلات مردم نیازمند می شد... این سخنرانی در قالب اعلامیه در سراسر کشور پیاده شد و ما هم در این زمینه تبلیغات گسترده ای انجام دادیم که در نهایت به دستگیری بنده منجر شد.
او ادامه می دهد: خاطرم هست با خانواده و تعدادی از اقوام به امامزاده کوه رفته بودیم، مشغول صحبت بودیم که ناگهانی تعدادی ساواک را بالای سرم دیدند که به خانواده گفتند کاری نداریم یک ساعته بر می گردند که آن یکساعت سه ماه ونیم طول کشید و من این مدت را داخل سلولی بودم که نه از نور خبری بود و نه از آب و نه از غذا، تنها بازجویی و سوال و جواب...
آقای جنتی ادامه می دهد: من آن زمان 40 سال به بالا بودم و قانونی که وجود داشت این بود که افراد 40 سال به بالا را شکنجه نمی دادند اما خوب خاطرم هست صدای شکنجه ها و آزار و و اذیت هم سلولی هایم، که الان هم بعد از گذشت آن همه سال با یادآوری آن روزها حالم بد می شود.
این پدر شهید اضافه می کند: وقتی از زندان آزاد شدم تازه آغاز دردسرهایم بود، پنج سال که ممنوع الخروج از کشور بودم، همیشه دو نفر ساواک از جلو و دو نفر ساواک از پشت سر زیر نظرم داشتند و هر جا که می رفتم مراقبم بودند، مردم به خاطر این دستگیری محتاط شده بودند و زیاد با بنده هم صحبت نمی شدند، هم اهل محل و هم کسبه... یک روز که حسابی دلم گرفته بود رفتم خدمت آیت الله آخوند معصومی همدانی، با ایشان درد و دل کردم از روزگار و برخوردهای مردم نالیدم، ایشان با همدردی تمام گفتند: بالاخره یک روز این روزهای سخت تمام می شود، مهم روسفیدی در مقابل خداوند است که خدا را شکر حاصل شده است.
او ادامه می دهد: دوره خفقانی بود آن روزها که هیچگاه فراموش نخواهند شد، روزی که امام خمینی(ره) به میهن آمدند من از ذوق دیدن ایشان به تهران رفتم، آنجا تا چشم کار می کرد وسط خیابان ها را گل گذاشته بودند، روزی بود که مردم واقعا سر از پا نمی شناختند، هر کسی به نوعی سعی داشت هر کاری که از دستش بر می آید برای مراسم استقبال انجام دهد.
زهرا رنجبران 67 ساله و استاد حوزه علمیه
با او هم در منزلش درباره انقلاب و روزهایش گفتگو می کنم، او از آن روزها می گوید، از حضور پرشور و انقلابی بانوان در راهپیمایی ها و تظاهرات، از حضور در جلسات قرآنی و روضه های پنهانی که دور از چشم ساواک برگزار می شد.
خانم رنجبران ادامه می دهد: هر روضه ای که شرکت می کردیم آنجا علاوه بر درس اخلاق و احکام درباره شخصیت امام راحل(ره) هم بحث می شد، یادم می آید که همه ما جذب امام خمینی شده بودیم و لحظه شماری می کردیم که ایشان را از نزدیک ببینیم.
این مادر شهید اضافه می کند: هنگامی که امام خمینی(ره) به میهن آمدند میسر نشد که برای استقبال به تهران برویم، آن موقع تلویزیون زیاد نبود همه اهالی محل جمع شدیم منزل یکی از همسایه ها و از تلویزیون آنها لحظه ورود ایشان را دیدیم، یادش بخیر همه چشم ها پر از اشک شده بود، آخر همه مقتدایشان را دیده بودند.
این خانم که همسرش مدتی به عنوان زندانی مبارز دستگیر شده بود از آن روزها می گوید: همسرم و دیگر آشنایان علیه شاه اطلاعیه های امام را پخش و در تظاهرات شرکت می کردند، پس از اینکه همسرم توسط عوامل ساواک شناسایی و دستگیر شدند، توسل به ائمه اطهار(ع) به ویژه حضرت زهرا(س) واقعا مرهمی بود برای آن روزهای نامهربان.
او، ملاقات با همسرش در زندان و دادن نامه های پنهانی را بهترین خاطرات آن دوران می داند و می گوید: نخستین بار بعد از گذشت دو ماه که به ملاقات همسرم رفته بودم، چند نفر از مأموران هم داخل سلول مراقب ما بودند، در بدو ورود یک لحظه با دیدن همسرم از دیدن چهره لاغر و پریشان ایشان می خواستم از پا بیفتم اما خودم را نباختم و با لحنی جدی و با لبخند گفتم: حاجی چقدر پول دادی که اینطوری شما را اسکورت کنند.
خانم رنجبران از عشق و علاقه اش به همسرش می گوید: الان بیشتر در منزل هستم و با توجه به اینکه همسرم مدتی بیماراست از ایشان مراقبت می کنم، باورم این است که خدمت به همسر برایم از هر چیزی بهتر است.
او از دستاوردهای انقلاب می گوید: خدا رو شکر انقلاب اسلامی دستاوردهای فراوانی داشته، این دستاوردها در نظر و سخن امام خمینی(ره) مفاهیمی بی نظیر در حوزه های جهانی، معنویت و اخلاق، دین، فرهنگ، سیاست، اقتصاد، مسائل اجتماعی، نظامی و... است که انقلاب اسلامی را از سایر انقلاب های دیگر جدا کرده، اما ارزشمندترین دستاورد انقلاب اسلامی حاکمیت ولایت فقیه است که در حال حاضر زبانزد جهانیان است.
گزارش از فرشته درهم فروش
انتهای پیام/ح
دیدگاه شما