اوّلي : ديروز جات خالی خاکسپاری مرتضی پاشائی بود
دومّي : کی ؟ مرتضي پاشائی ؟ چه کاره بود ؟
اوّلي : پاشائی ديگه ! نميشناسيش ؟؟ همه براش جون ميدادند. تو چطور نميشناسيش ؟ خواننده بود. از سرطان فوت کرد. روحش شاد. خيلي معروف بود. وقتي تو بيمارستان بود دو هزار نفر براي اهداء خون اعلام آمادگي کرده بودند. رو دستش خواننده نيومده. حيف بود خداييش.
دومّي : حتماً ازين جديد مديدا بوده.
اوّلي : نه خيلي هم جديد نيست. از بچگي ميخونده.
دومّي : توی کجا ميخونده ؟
اوّلي : اونو دقيق نميدونم. فقط ميدونم خيلي وقته که ميخونه. وااااي نميدوني چه خبر بود. همه اومده بودند.
دومّي : همه يعني کيا ؟ ما که اصلاً نميشناختيمش.
اوّلي : همه ديگه. هر کی که ميخواستی اونجا بود. بازيگراي معروف سينما، مجرياي تلويزيون، آهنگسازا، خوانده ها. ديگه همه ديگه. وااااای نميدونی ! ملت مثل ابر بهار گريه ميکردند. خلاصه قيامتي بود. با چه شکوهي خاکش کردند.
دومّي : خدا بيامرزدش. حيف شد. کاش منم اومده بودم براي تدفينش.
اوّلي : تو که ميگی نميشناختيش ؟
دومّي : خب اون مرحوم رو نميشناختم اما بازيگراي سينما رو که ميشناختم. لااقل يه عکس يادگاری باهاشون می انداختم.
اوّلي : وااااای جات خيلی خالی. آکله بازاری بود. دخترها انگار عزيزترين آدم زندگيشون رو از دست داده بودند.
سومّي: ببخشيد آقايون شرمندم. من ناخواسته حرفهاتون رو شنيدم. شما هم شرکت کرده بوديد تو مراسمش ؟ ميگن اونقدر جمعيت زياد بوده که پليس تا نصف شب داشته مردم رو متفرق ميکرده.
اوّلي : آره بابا. تازه من قبل از فوتش هم توي بيمارستان ديده بودمش. خيلي مظلوم و با مرام بود. با يکي از دوستام رفتيم عيادت. نميگذاشتند بريم ملاقات. ولي ما با رختشور بيمارستان هماهنگ کرديم. اون ما رو قاچاقي بُرد بالا. جوان بيچاره کلی حرف داشت براي مردم. ميگفت : «دل من به مردم خوش بود که اونم نميگذارن بيان پيشم. واقعاً از شما دوتا ممنونم که اومدين». منم همونجا يه عکس يادگاری باهاش انداختم آخی... روحش شاد دستش رو انداخت گردنم و منو تو آغوشش گرفت. خيلي با مرام و خاکي بود. هنرمند واقعي همينه ديگه. ولي خداييش هيچکس نتونسته بود توي اين اوضاع و احوال باهاش عکس يادگاری بگيره. البته منم با رفيقم رفتم. اون باهاش خيلي چاي بيسکوئيت خورده بود. وقتي رفتيم پا شد با اون حالش کلّی تحويلمون گرفت.
سومّي : واقعاً ؟ شما از نزديک ديده بوديش ؟؟
اوّلي : گفتم که ديدمش. تازه کلّي هم باهام حرف زد. کلّی درد دل کرد. خب هنرمند دلش به ما مخاطباش گرمه ديگه.
سومّي : راست ميگن حالت معنوی داشته ؟ ما که قسمت نبود ببينيمش. ولی ميگن هر کي از نزديک ميديدش از وجودش يه انرژی خاصی ميگرفت.
اوّلي : بععععله. من دقيقا اين رو حس ميکردم. وقتی وارد اتاق بيمارستان شديم انگار سبک شدم. وقتی نگاهش به من افتاد يه حال عجيبی بهم دست داد. خيلی انرژيک بود. تازه اين رو وقتي که داشتند پيکرش رو دفن ميکردند هم با خودش داشت. وقتي تابوتش روي دست مردم بود يه انرژی عجيبي ازش به ما ميرسيد. همه ميگفتند که ما هم اين رو حس کرديم.
سومّي : اِ ؟ من که شنيدم ميگفتند چند ساعت قبل خاکش کردند و اون تابوتی که اونجا بوده نمادين بوده.
دومّي : هِه !!
اوّلي : جسمش که مهم نيست. اون روحش بود که داشت به همه قوّت قلب ميداد. روحش قطعاً اونجا بود. همه میگفتند حضورش رو حس ميکنيم. چه شکوهی داشت. من همش داشتم فيلم ميگرفتم.
دومّي : از چي فيلم ميگرفتي ؟ از تابوت نمادين ؟؟
اوّلي : نه. از شکوه خاکسپاريش. خيلي به ياد ماندني بود. دو هزار نفر موبايل به دست فيلم ميگرفتند.
دومّي : چه فايده ای داره ؟ وافعاً چندبار به اين فيلمها مراجعه ميکنيد و دوباره نگاهش ميکنيد ؟ خُب شما که اونجا بودی، ديگه واسه چی فيلم ميگرفتی ؟
اوّلي : ميگرفتم واسه رفيقام. اونا که نبودند ببينند، حداقل بدونند چه خبر بوده. تازه من با دو تا موبايل فيلم ميگرفتم. يه دونه گلکسي5 ، يکي هم الجي3G با دوربين 16 مگاپيکسل. نميدوني، دوربينش خداست !!
دومّي : پس خبرنگارا و عکاسا چکاره اند ؟ رفيقات ميتونستند از سايت های خبری ببينند. اگر اونقدر که شما ميگی معروف بوده، پس حتماً خبرنگارا هم بودند ديگه... نبودند ؟ تازه خيلی هم حرفه ای تر و با کيفيت تر از عکس فيلم شما ميشد.
اوّلي : نه بابا. اونا که درست و حسابی خبر نميدند. فيلمي که من گرفتم آخرشه. آخه رفته بودم بالاي درخت. مسلّط بودم به همه.
دومّي : تو رفته بودی عزاداري یا خبرنگاری ؟؟ !!
اوّلي : خبرنگاری چيه ؟ من که تنها نبودم. همه فيلم ميگرفتند. نميدونی چه شکوهی داشت. مثل کنسرت کوئين تمام جمعيت داشتند آهنگهاشو ميخوندند. دو هزار نفر موبايل به دست داشتند مراسمش رو به تصوير ميکشيدند. خُب اين جمعيتِ دوربين به دست يعني چی؟؟ يعني محبوبيت ديگه آقا، يعني محبوببيت..
چهارمي : سلام بچّه ها. خوبين چه خبر ؟ اين ملت هم خداييش خودشون رو گرفتند. نهار و شام ملت شده مرتضی پاشايی. هرکسی رو ميبينی داره راجعبه اون حرف ميزنه. يکی نيست بگه بابا در روز دو هزار تا آدمِ مظلوم و بيچاره گوشه و کنار اين مملکت از گرسنگی دارند تلف ميشن اما هيچکس دلش نميسوزه. هيچکس نيست بگه خرتون به چند. .. حالا يه خواننده ای که ميگن تا ديروز توي زيرزمينها ميخونده و حالا باز شاهي نشسته روی دوشش و داره روی زمين ميخونه، شده خواب و خوراک ملت.
سومّي : آقا نفرماييد. انصافاً خواننده متفاوتی بود.
دومّي : آقا شما که ميگی متفاوت بود، اصلا ميتونی صداش رو از بقيه خواننده ها تشخيص بدی ؟!
سومّي : چرا نميتونم ؟ اينکه شما مرتضي پاشايی رو نميشناسی دليل نميشه که ديگران هم نشناسند.
اوّلي : آقا ما عاشقای اون خدابيامرزيم و جونمون رو براش فدا ميکرديم. بايد ميومديد و خيل عاشقاش رو ميديدين. دو هزار نفر دوربين به دست داشتند عظمت اين حضور رو فيلم ميگرفتند.
چهارمي : هه !! ميگن يه نفر رفت جنگل. وقتی برگشت بهش گفتند جنگل چطور بود ؟ گفت اينقدر درخت زياد بود نشد جنگل رو خوب ببينم. !! حالا شده نقل مردمی که اونقدر به فکر فيلمبرداری بودند که اصلاً نفهميدند اون خدابيارز را کدوم قسمت بهشت زهرا خاک کردند. !!
دومّي : قربون دهنت داداش.
چهارمي : تازه اين مردمِ هميشه آماده ی آبرو بَر، که سرشار از عاطفه هستند ديروز يه کاری کردند که به جاي تسکينِ دل پدر و مادرِ طرف، بدتر داغشون رو تازه کردند.
اوّلي : کيا ؟ مگه چکار کردند ؟
چهارمي : يه فيلم از لحظه های آخر زندگی مرحوم، در حال احتضار گرفتند، گذاشتند توی وايبر. حالا داغ دل خانواده مرحوم رو تازه کردند هيچ، يه تصوير خيلی غم انگيز و تأسفبار هم از اون خدابيامرز گذاشتند توی ذهن بقيه طرفداراش. معلوم نيست ميخوان چي رو ثابت کنند. فقط واسه خود شيرينی. مسخره بازي. اَدُ و اطوار. ديگه درک نميکنند که اينکار چقدر زشت و اشتباهه.
دومّي : وايبر چيه ؟
سومّي : شما واقعاً نميدونيد وايبر چيه ؟؟
اوّلي : بابا رفيق تو اصلاً از زندگي خيلي عقبی. وايبر، لاين، تانگو، واتسآپ، اينستاگرام، ...
دومّي : من که نميدونم شماها چی ميگيد.
اوّلي : بابا تو اصلاً چی ميدونی ؟ يه کم با زمان حرکت کن. اينا شبکه های اجتماعيی اينترنتی اند که براي ارتباط مردم ساخته شدند.
دومّي : من زياد از اينترنت سر در نميارم. آخرين باری که کارم بهش افتاد برای ثبت نام يارانم بود... دیگه به کارم نمياد. اما فقط ميبينم فک و فاميل که دورِ هم جمع ميشن، هيچی از مجلس نميفهمند به جز اينکه نفری يه موبايل دست بگيرند و تا لحظه آخرِ مهمونی سرشون توی اون باشه.
اوّلي : دنيا الآن همينه ديگه. همه با هم ارتباط دارند. به جای يه مهمونيِ 10 نفره ، هزاران نفر از طريق دنيای مجازی با هم ارتباط دارند. اونم از سراسر دنيا. فکرشو بکن. حتی تصورش هم يه زمانی برای آدمها امکان پذير نبود.
سومّي : آره آقا. خيلی جالبه. مثلاً يکی از کاربردهاش همين بزرگداشتی که ديشب واسه خواننده محبوبمون ؛ مرتضي پاشايی گرفتند. خُب همه توی وايبر قرار گذاشتند که توی همه شهرها تجمع کنند واسه بزرگداشتش.
اوّلي : واااای ديشب توی پارک قيطريه براش بزرگداشت گرفته بودند. نبوديد، چه قيامتی بود. دو هزار نفر موبايل به دست داشتند فيلم ميگرفتند.
چهارمي : ماشاالله مردم همه شدند عکاس حرفه ای. کنتور که نداره. يه رَم ميگيرند و موبايلشون رو تا خِرخِره پُر ميکنند از اين فيلمها. بعد هم تا خروسخونِ صبح دراز ميکشند توی رختخواب و براي همديگه ارسالش ميکنند. هيچکدومشون هم ازش هيچ نفعی نميبرند. فقط شده يه وسيله برای پُز دادن و کلاس گذاشتن. خُب بالاخره بايد يه کاری بکنيم که بشيم جهان سوّمی ديگه. !!!
اوّلي : جهان سوّمی چيه آقا ؟ يعنی مردم به صورت آنلاين با هم ارتباط داشته باشند ايراد داره ؟
چهارمي : ايراد نداره اما به شرطی که از تکنولوژی درست استفاده بشه. اگر هم با هم ارتباط دارند حداقل چهار تا خبر مفيد برای هم ارسال کنند نه اين چيزا رو. شما هيچ ميدوني سرانه مطالعه توی اين مملکت چقدر پايينه ؟ ملت بيکار و علّافند ديگه. آخه ميشه چی هرکس از يه زاويه 10 درجه ای نسبت به بغل دستيش همون مراسم رو فيلم ميگيره و ذخيره ميکنه ؟!!
اوّلي : اتفاقاً رفيق، شماها هستيد که اين مملکت پيشرفت نميکنه. از بس توی کار همه دخالت ميکنيد. بابا مردم اين کار رو دوست دارند مگه به شما آسيبی رسوندند ؟ دلشون نميخواد مطالعه کنند. فقط به شعار ميگيد آزادی آزادی و حقوق بشر اما در عمل اينجوری نيستيد. اين ارتباط ها در طول روز کمتر از مطالعه نيست. از مسائل روز دنيا با خبر ميشن.
چهارمي : هي...! چي بگم والله...
سومّي : راستي! ميگن احسان عليخانی گفته يه بار که با مرتضي پاشايی بيرون رفته بوده، مرتضی پيشگويی کرده بوده و درست از آب درومده. راسته؟
اوّلي : آره پس چی ؟ يه شخصيت خاصی بود. توی اين مملکت حيف شد.
چهارمي : چيچی رو حيف شد ؟ چرا جَو ميدی رفيق ؟؟ تازه همين وزارت ارشاد بود که بهش مجوّز داد و معروف شد ديگه. وگرنه بايد زير زمين توی تاريکی ميخوند.
سومّي : من از چندتا اهل فن و هنر شنيدم که از نظر فنی و هنری اون رو خدای موزيک امروزايران ميدونستند.
اوّلي : آره. واقعاً بود. توي اين سالها کسي روي دستش نيومده بود. احسان روی اسمش قسم ميخورد.
(ناگهان موبايل اولّی زنگ ميخوره و صدای علی لهراسبی بلند ميشه.)
اوّلي : قربون صدات برم. روحت شاد مرتضی جون.
( بعد که جواب ميده و قطع ميکنه) :
چهارمي : اين که صداي لهراسبی بود.
اوّلي : من پاشايی رو ميشناسم يا شما ؟ من با آهنگهاش بزرگ شدم. اين صدای مرتضی پاشاييه خودمونه.
سومّي : دوست عزيز ايشون راست ميگن. اين صدای لهراسبی بود.
دومّي : هه !!
اوّلي : نه آقاجون . من دارم بهتون ميگم. ديگه نميخواد به من بگيد...
( بعد هر سه نفر به او خيره ميشوند و زير لب ميخندند.)
يادداشتی از: ستاره سهيل
دیدگاهها