به گزارش نافع، همین چند وقت پیش بود، سطح شهرمان چرخی زدم و کنار کیوسک روزنامه فروشی ها نگاهم به آدم هایی افتاد که هر کدامشان به نوعی خواننده پرو پا قرص روزنامه ها بودند، از روزنامه های سفید و سیاه گرفته تا زرد و قرمز، فرقی نمی کرد، مهم این بود که نگاه بیشتر همین آدم ها روی صفحه ای که سیاهی از آن می بارید زوم می شد، صفحه حوادثی که بروند محل کاری که آیا دارند یا ندارند برای همکارهایشان و یا شاید دوست هایشان تعریف کنند و بیشتر بشود خوراک شبهای زمستانیشان... برای خانواده تعریف کنند.
انگار دوست داشتند بدانند اتفاقاتی را که رسانه ملی به هزار و یک دلیل آن را به زبان نمی آورد، انگار دلشان می خواست بدانند اما و اگرهای اصغری که زنش را کشت به خاطر در عالم هپروت بودنش، میم شینی(م.ش) که به خاطر نداشتن کار و سرمایه خودکشی کرده، دختری که از روی توهم ایدز گرفته، اسیدپاشی هایی که آیا به سزای اعمالشان رسیده اند یا نه، هنرپیشه ها، خواننده ها و فوتبالیست هایی که زمانی بودند و حالا نه... و گروگانگیری دانش آموزان مدرسه ای در آمریکا را حتی...
دلم گرفت به خاطر بلعیدن صفحه حوادث روزنامه ها قبل از صفحه های دیگر به جای نانی که گران است، دلم بیشتر گرفت به خاطر نُچ نُچ هایی که بعد از خواندن نصیبشان می شد و اما دلم خیلی بیشتر گرفت به خاطر اصغر و میم شین و دختر ایدزی و اسیدپاش حتی، برای آدم های سوخته ای که نه به خاطر ژنتیک بلکه به خاطر اعتیاد و بیکاری و قرص های کوفتی روان گردان و عقده گشایی دل کارشان به اینجا کشیده شده بود...
اما دست مریزاد به همین احساس ها و نُچ نُچ ها و لب گزیدن های مردم...!
آنهایی که مسئولند هم آیا دلشان تکان می خورد به خاطر این حوادثی که اتفاق می افتد و تنها تیتر یک می شود آنهم بعضی وقت ها تیتر یک...
نمی دانم مشکلمان چیست، دردمان از کجاست، اما همان هایی که مسئولند با خودشان فکرنمی کنند تا کی باید بگذریم، بگذریم، بگذریم... تا کی باید چشم روی هم بگذاریم و نفهمیم آدم های صفحه حوادث ما چطور آدم یک صفحه می شوند، آیا تنها هنرنمایی ما باید صدور حکم باشد و بس!؟ باید چشممان را ببندیم و گوش هایمان را هدفون نشنیدن بگذاریم تا رسیدن به تکرار شدن های صفحه حوادث پر پیمانه تر آیا!؟
نمی دانم در دایرة المعارف املای ما صحبتی از ریشه ای عمل کردن آمده یا نه!!! قضاوت با خودتان... همین و دیگر هیچ.
فرشته درهم فروش
انتهای پیام/ح
دیدگاهها