به گزارش همدان ورزش ؛
زندگینامه شهید سید احمد برقعی
سید احمد برقعی در سال 1343 یعنی همان سالی که امام در جواب مزدوران شاه که از ایشان می خواستند ایارنش را معرفی کند فرموده بود " پیروان من در دامن مادرانشان هستند " ، بدنیا آمد و او بحق یاور امام زمان خویش شد چرا که فردی که هم از جانب پدر و هم مادر فرزند ائمه اطهار است بیاری ِ دین اولی است و به شهادت سزاوارتر .
تحصیلات خود را در مدرسه راهنمایی ظفر که مقاران با تظاهرات خیابانی انقلاب و متعاقبا" پیروزی نهضت اسلامی بود و تحصیلات دوران متوسطه را در دبیرستان شریعتی گذراند .
سید مدتی تصّدی کتابخانه مهدیه همدان را پذیرفت و در آن جا سعی زیادی در نظم دادن و ترتیب امور کتابخانه نمود .
در دبیرستان نیز در انجمن اسلامی فعالیت می نمود و در اوج فعالیت منافقین ، که انجمن اسلامی یعنی نماینده انقلاب در مدارس بسیار مورد حمله قرار می گرفت ، هیچگاه از سنگر انجمن اسلامی و وظایف ان کنار نرفت .
جبهه ، دانشگاه سازندگی
او هنوز دیپلم را نگرفته بود ولی بارها راهی دیار عاشقان سرزمین جهاد و کسب رضای الهی شد . از این هنگام ، شخصیت او دگرگونه . " او در جبهه خود را یافت " . نمونه هائی از حضور در جبهه در مصاف مستقیم با کفر جهانی ، شرکت در والفجر دو ، حاجی عمران ، والفجر پنج ، چنگوله ، ادامه خیبر ، مجنون و ... و ... والفجر هشت – فاو بود .
در مناطق دیگری نیز همواره با پرکارترین و پر مسئولیت ترین واحد یعنی یعنی اطلاعات عملیات ، بارها به قلب دشمن وارد و با کسب اخبار جبهه مقابل مقدمات حملات را فراهم می آورد که یکی از این مناطق در حال حاضر به منطقه کربلای پنج مشهور است .
از علاقۀ وافر او به جبهه همین بس که بگوییم در سال آخر تحصیل خود که همگان در فکر دانشگاهند او در جبهه بود و نهایتا" تحصیل خود را در جبهه به اتمام رسانید و بعد از اتمام تحصیل نیز با وجود معاف شدن از سربازی بدلیل بیماری ، باز تا آن هنگام که در بهمن 1364 وارد دانشگاه شهادت گردید جبهه را رها نکرد .
ارتباطات اجتماعی
او در کار روزانه خود بخشی را به ملاقات دوستان می پرداخت . او به واقع در نگهداشتن دوستان عجزی نشان نمی داد . البته دوستان او منحصر به همسن و سالان نبودند بلکه به طور مستمر بخدمت بعضی از بزرگان شهر می رسید و از محضرشان استفاده می نمود .
ارتباطات و حالات معنوی
باز از خصوصیات بارز و التزام به شعائر اسلامی مثل نماز جمعه ، زیارت شهیدان ، احترام به علمای اسلام ، دعای کمیل ، روضه و مصیبت اهل بیت "ع" و .... بود که به آن ها اهتمام زیادی داشت و قسمت اعظم وقت خود را به آن اختصاص می داد .
مراقبت بر واجبات و احتزاز از محرمات
او کاملا" بر این امر واقف بود که گاه احترام متقابل مانع از انجام وظیفه می گردد ، لذا در وصیت نامه می نویسد : « شما را شدیدا " به رعایت اصل امر به معروف و نهی از منکر توصیه می کنم . مبادا برداشت های اشتباه از دوستی ها و رفاقت ها مانع از انجام وظایف گردد »
آقا سید اگر نمی توانست از منکر جلوگیری کند از محل دور می شد . در مجلس او گناه جائی نداشت و این بزرگترین نشانه توفیق الهی برای کمالی است که او را به نهایت درجه یعنی شهادت رسانید .
فاو ... پیروزی ... شهادت
شب سی ام بهمن ماه 64 در گردان 154 به فرماندهی سردار بزرگ اسلام شهید شکری پور غوغائی برپا بود . بچه ها برای عملیات آماده می شدند .
قرارگاه خاتم اانبیاء "ص" این آخرین عملیات را که باید به ایمنی شبه جزیره فاو منتهی می شد ، بسیار حیاتی دانسته و بر انجام این عملیات تاکید بسیار کرده بود .
سید احمد از چند روز قبل ناخن پایش زخم شده ، به طوری دردناک شده بود که برای حرکت کردن نیز از دیگران کمک می گرفت ، ناراحتی ناشی از چرک و ورم پایش با کمترین فشار و ضربه به نحو عجیبی تشدید می شد.
ورم انگشت پا در آخرین روزها بقدری بود که به هیچ وجه امکان پوشیدن پوتین برای او نبود ....
در چادر فرماندهی صحبتی شد راجع به آنکه سید احمد با وجود داشتن مسئولیت در یگان مربوطه بخاطر مسئله پایش نمیتواند شرکت کند و باید برای مداوا به عقب فرستاده شود .
به محض آن که سخن به گوش سید احمد رسید ، بسیار نارحت شد و لحظاتی چند از نظرها پنهان شد و ناگهان همه دیدند که او در حالیکه پوتین بر پا دارد و بندهای آن را محکم بسته است . نزدیک می شود و هیچگونه آثار درد از خود بروز نمی دهد و با خنده می گوید : این پا خواست مانع من شود من هم او را ادب کردم ...
آری درد از دست دادن فوز عظیم شهادت ، نزد او از این درد و از هر درد دیگری بزرگتر بود .
پاسگاهی بر سر راه بود عده ای باید با پاسگاه درگیر می شدند و عده ای خاکریز ِ بعدی دشمن را تصرف می کردند . خاکریز فتح شد اما آقا سید همراه با سایر رزمندگان هنوز با پاشگاه درگیر بودند .
در حالیکه پاسگاه توسط بچه ها از هر طرف مورد حمله بود خاکریز فتح شد اما پاسگاه هنوز سقوط نکرده بود و از داخل آن تیر بارها همچنان شلیک می کردند و ناگهان در آن صبحگاه مقدس در هنگامی که ملائکه خداوند در خالصترین عبادات بندگان را به درگاه باری تعالی میبرند آقا سید و تعدادی از دوستانش مورد اصابت قرار می گیرند .
... صبح نزدیک می شد ولی پاسگاه هنوز سقوط نکرده بود . آخرین دستور آن بود که که خاکریز فتح شده تخلیه و خاکریز دیگری در نزدیکی پاشگاه احداث شود و پدافند از آن نقطه صورت گیرد و زخمیهای نزدیکتر به پشت خاکریز منتقل شوند .
در آن گل و لای حتی فرد ِ سالم نیز با اشکال روبرو بود امّا آنان علی رغم خستگی ِ مفرط ، زیر آتش توپ و خمپاره و تیر مستقیم نهایت تلاش خود را بکار بردند .
امدادگر گردان می گوید : آقا سید احمد بفاصله کمی از پاسگاه بر روی زمین قرار داشت . بعلت تاریکی ابتدا شک کردم ،
از او سوال کردم : آقا سید توئی ؟ گفت آره گفتم : باید زخمت را ببندم و به عقب برگردانم گفت : نه ، اگر می خواهی کمک کنی مرا رو به پاشگاه بر روی شکم قرار بده ... آهسته گفت : نارنجکت را بمن بده . من با وجود آنکه فقط یک نارنجک داشتم آنرا به او دادم و او در حالیکه نارنجک را در دست می فشرد سر را به سجده بر زمین گذاشت و مشغول گفتن ِ ذکر شد و " یا حسین " او بگوش می رسید .
لحظاتی بعد دوست دیگری در می رسد او نیز می پرسد " آقا سید تو هستی ؟ می گوید آری . دوست ، دمی زیر رگبار نزد او می نشیند و سعی دارد او را برگرداند . در این هنگام تیری دیگر به آقا سید فرزند فاطمه زهرا "س" اصابت می کند . او به دوستش می گوید ، این شد تا سه تاثیر! " سپس آقا سید با اصرار دوستش را راهی خاکریز ِ عقب می کند و باز خود ذکر شهادتین و ندای " یا حسین " بر لب دارد .
جسم مطهرش چون مولایش حسین " ع " در بیابان ، بین نیروهای خودی و دشمن بر زمین می ماند و روحش در جوار ِ خداوند به مقامات و کمالات و رضوان ِ الهی دست می یابد و این است پیروزی بزرگ که همه کس را بدان رتبه بار ندهند و این مقام تنها اولیاء خاص را در خود جای می دهد .
زندگی او و شهادتش همه تبلوری از تسلیم در مقابل معبودش بود . خداوند او را با اجداد طاهرینش ائمه اطهار علیه السلام محشور فرماید و همه ما را مشمول دعای خیر شهیدان بگرداند .
و السّلام علیه ِ یَومَ ولِدَ
و یومَ استشــَهـِــدَ
و یوم یبعَث حیّا"
از لا به لای یادداشتهای جبهه
یکشنبه به اهواز برای حمام رفتیم . زیر دوش آبگرم زیادی خوشحال شدم که خطرناک بود و هست . گفتم یک ماه حمام ندیده اینطور خوشحال می شوم ، یک عمر فراق یار را احساس نکرده چگونه وقتی جلوه کرد بفهمم و خوشحال شوم .
...
یک مرد هستیم باید از سیلی خوردن زهرا سلام الله علیها و از پشت در گذاردن و میخ بر پهلوی آن عزیز رسول الله فرو کردن جلوگیری کنیم اگر نه شال به گردن علی " ع " وصی رسول الله می اندازند و در کوچه ها می کشند و ما هم می گوئیم مگر علی نماز می خواند ، 1400 سال دیگر باید یاران حضرت مهدی فریاد بزنند ؛ اشهد انک قد اقمت الصلوة
قسمت هایی از وصیت نامه شهید :
برادرنم ، عزیزان و دوستانم ! عاجزا می خواهم بدی هایی را که از حقیر ، در مدتی که با شما در تماس بوده ام ، دیده اید انشأ... حلال کنید . بردارانی که در جمع مان مجروح و معلول انقلاب کبیر اسلامی اند ، انشأ... به بزرگواریشان حلالم کنند . شما عزیزان حق زیادی به گردان ما دارید حتی یک درصد آن را هم ادا نکرده ایم . برادرانی که مدت ها پیش شاگرد آن ها بوده ام ، انشأ... حلالم کنند .
عزیزان ! وقتی فکر می کنم که چند درصد از نمازهایم برای خداست و چقدر در این نماز ها توجه دارم ، خود را در آن ها به خدا می سپارم ؟ برخورد می لرزم . بارها گفته ام که خداوند متعال در این معامله فایده نمی کند ، اما چه باک که خودش می فرماید : « ای بندۀ من ! قسم به حقی که به گردن من داری ، تو را بسیار دوست دارم . »
پروردگارا ، الها ! به اراده ات سوگند که کوچکتر از آنم که ستایشت کنم و لب به حمدت باز کنم ، اما امیدوارم که همین ستایش و حمد { ناقصم } راه رستگاری ام باشد . خدایا ! اگر قرار باشد گناهانم را بر زبان جاری کنم و به آن ها اقرار کنم ، سال ها به مدت عمرم طول خواهید کشید . خدایا ! خجالت می کشم ناسپاسی هایم را ذکر کنم . خدایا ! بارها گفته ام و باز می گویم که به جز لطف و رحمتت به هیچ چیز دیگر امید ندارم .
سردار رشيد اسلام شهيد عليرضا حاجي بابائي
نام پدر : جلال
نوع عضويت : سپاه
محل تولد : همدان
تاريخ تولد : ۱۵ / ۰۱ / ۱۳۳۵
سمت : مسئول محور
محل شهادت : جنوب - شرق بصره
عمليات : رمضان
تاريخ شهادت : ۲۴ / ۰۴ / ۱۳۶۱
زندگینامه
شهيد عليرضا حاجي بابايي در سال ۱۳۳۵ در خانوادهاي متعهد و پرتلاش به دنيا آمد و در چشمه پاک و زلالي که محصول تقوي و ايمان بود، روح و روان خويش را صفا و طراوت داد. در کودکي از هوش و ذکاوت سرشاري برخوردار بود طوريکه در دوران تحصيل اين خصوصيتش به خوبي نمودار شد.
تا سال سوم راهنمايي را در زادگاهش، مريانج گذراند و بعد از آن وارد دانشسراي مقدماتي همدان گرديد و پس از طي دوره دانشسرا در يکي از روستاهاي آذربايجان شرقي به مدت دو سال خدمت سپاهي دانش را گذراند در سال ۵۶ رسماً به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در روستاي حبشي از توابع اسدآباد همدان مشغول به تدريس شد. عليرضا در جريانات انقلاب اسلامي بسيار فعالانه شرکت داشت و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز براي خاموش کردن قائله کردستان وارد پيکار با ضد انقلابيون شد. از بدو جنگ تحميلي به عضويت سپاه درآمده و به جبهههاي جهاد در راه دين خدا اعزام گرديد.
در طي مدت حضورش در جبهه چندين بار مجروح شد اما بعد از بهبودي نسبي سريعاً به محفل عشاق بسيجي و سپاهي باز ميگشت. شهيد عليرضا حاجي بابايي در ۱۹ رمضان سال ۶۱ با سمت فرماندهي کوشک جهت شرکت در عمليات رمضان وارد منطقه جنوب کشور گرديد. و سرانجام با قلبي آکنده از عشق به شهادت و حضور در کنار ديگر ياران شهيدش در شب بيست و يکم مقارن با شب شهادت سرور مظلومان عالم، مولي علي (ع) و در جريان عمليات مورد اصابت گلوله قرار گرفت و تا آسمان نور مشعشع گرديد.
وصیتنامه
بسم ا... الرحمن الرحيم
هدايت نه چيزي است كه بتوان در مردم دميد، كه هدايت موهبتي است خدائي و آنان كه در راه خدا بكوشند خدايشان هدايت ميكند.
ايمان به ا... و جذب در رسالت نبوت و نگرش در راه فرو رفتن در اعماق پبام معجزهوار قرآن، و كشيده شدن در صراط مستقيم و فريادهاي ايمان به ا... و جذب در رسالت نبوت و نگرش در راه فرورفتن در اعماق پيام معجرهوار قرآن و كشيده شدن در صراط مستقيم و فريادهاي پياپي مجريان اين پيام در طي زمان و قيام خونين آنان عليه دستاندركاران ريا و نفاق و مولود نامباركشان ظلم و استكبار، و رهبري پيامبر گونه امام خميني(ره) انسان را برآن ميدارد كه خويشتن خويش و منيت خود را در اعماق درياي هواها جاگذاشته و با روح پاك خدايي به اين موج عظيم
« انالله و انا اليه راجعون »
بسپارد.
« ان الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ».
خدا بر او منت هدايت ميدهد و صراط مستقيم بر او ارزاني ميدارد و او ميرود و در هرگام خويش محوتر و استقرار عدل را در حكومت خدا برزمين ترسيم مينمايد و از پيچ و خم اين رود طويل نميهراسد كه مسير را تشخيص داده و هدف را شناخته و به معبودش راهنمائي ميگردد.
ديدار او كه تمامي هدفم را نشانه رفته است بدنم را در تبي سخت ميسوزاند و شراره آن وجودم را احاطه كرده است من اكنون در آستانه جهاني نا آشنا ايستادهام، جهاني كه برايم غريب و نامأنوس است. در اين دنيا انسانها نيز غريب و نا آشنا هستند، چون براي احياي دين، خود را كمتر به آب و آتش ميزنند. شايد ندانسته بسوي سقوط ميروند. اينك به پايان يك راه و آغاز راه ديگر رسيدهام، ميخواهم از مرز بودن بگذرم و در افقهاي پاك قدم بگذارم، آري ديگر مرز پايان تمامي حيلهها و تزويرها را هم پيدا كردهام و خود را فداي انقلابم خواهم كرد و در آغاز يك حيات قرار گرفتهام كه اين فاصله برايم ملموس است. در اين واقعيت قلبم تپش وحشيانه دارد و در اين راه هستي و زندگي را در طبق اخلاص قرار داده ام و آماده جانبازي و فداكاري.
و ديگر از اينكه از كوه خانه بسازي و از زندگي لذت برده و خوش باشي و بر سبزهزارها لبخند بزني اغنايم نتواند كرد و نميتواند در اين راه پر از دام، مشغولم دارد و اغنايم كند و شعله دروني قلبم را فراموش نمايد. بدين جهت تداوم، تكرار زندگي را محدود در ذهن يافتم. ماندن ديگر برايم معني و مفهومي ندارد، ميخواهم در اين راه، اين جسم وابسته به زندگي دنيوي را فنا كنم تا در ديدار تو اي خدا بشتابم اينك وقت ان رسيده كه اجازه دهي. اي خدا، جان را فداي ارزشهاي انساني قرباني كنم تا اسلام پاينده و انسانها آزاد گردند و با خون خويش، داغ ننگين ظلم و جور و فساد را از دامن انسانها پاك سازم. باشد تا ايثار خون و جانبازي رنگ و بوي تازه به زندگي بشريت دهد. در اين راه هر پديده تلخي برايم نويدي از موفقيت است و ناملايمات و طعنه و زخمزبانها تسريع كننده راهم.
به اميد آن روز كه در قربانگاه شهادت، تن را فداي اسلام و ارزشهاي آن كنم، به اميد آن روز كه چندان دور نيست.
پدرجان ، مادرجان ، خانواده عزيزم ، برادران متقيام و خواهر زينب گونهام ، شما يك به يك بر من حقي داريد كه اگرچه نتوانستم جبران كنم، حلالم كنيد.
تنها شما را سفارشي دارم كه آن هشدار است و آن هشدار ره به سوي ا...، پس بكوشيد تا خدا سو شويد و خود را از زندگي نسازيد و از دالان تنگ دنيا و صلابت و آگاهي گذر كنيد و در اين راه هم جهت با امام و همسفر با قافله جهت يافته او به سوي خدا گرديد كه در اين راه شهيد و شاهد بودن در صراط ا...، جاويد و ايثار گشتن است، مبادا در دخمه كور اين دالان در خواب غفلت فرو رويد كه نابودي بر شما لبخند خواهد زد. و به بچههاي سپاه احترام كنيد كه آنها بهترين و پاكترين و مخلصترين مردان و دوستان من بودند.
و اما شما اي مؤمنان، اي زمينهسازان قيام مهدي، اي لبيك گويان فرياد حسين، اي سلحشوران حاضر در صحنه مبارزه حق عليه باطل و اي تمامي شمايي كه مسئوليد، در بقاي دين بكوشيد كه همانا استقرار قانون خداوند و به امامت رسانيدن مستضعفين و كوبيدن مستكبرين و غلبه تقوا بر كفر و به قله معراج به سعادت رسيدن است كه من بقاي دين را در ياري از امام خميني ديدم كه خط او كه روش روحانيون مبارز، اين مرزبانان حريم قرآن و حاميان به بند كشيدهشدگان ايفاي رسالت رسولا... است.
در آخر از شما التماس دعا دارم تا برايم از خدا طلب آمرزش كنيد.
سلام بر رهبرم مهدي(عج) و نايبش امام خميني(ره).
والسلام عليكم و رحمت ا... و بركاته
عليرضا حاجي بابايي
شهید ورزشکار اسماعیل خادم همدانی
زندگینامه شهید ورزشکار اسماعیل خادم همدانی
نام پدر : محمود
تاریخ تولد : 20/9/1331
تاریخ شهادت : 1/8/1359
محل شهادت : کرخه نور
شهرستان : همدان
فعالیت ورزشی : هاکی – شطرنج – فوتبال – رزمی
وصیتنامه شهید اسماعیل خادم همدانی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر تمام فامیل به خصوص مادر مهربانم که در تمام عمرش زحمت مرا کشید .
سلام بر همسرم که سعی کرد همیشه خوب باشد و سلام بر همه و همه
الان که این نامه را که در واقع وصیت من است می نویسم در پایگاه هستم و احساس آرامش می کنم و امیدم به خداست.
فردا به نزد او خواهیم رفت که باعث خوشی من است . امیدوارم که ارتش اسلام پیروز شود و نصیحتم به شما و تمام فامیل این است با هم باشید و به خدا امید داشته باشید . از فرزندم نگهداری کنید.
نکند به خاطر من که فدای اسلام و ملت عزیزم شده ام ناراحت باشید . همیشه در بین شما خواهم بود .در مورد مال و اموال جزیی که دارم تذکر دهم ، خانه ام را تا از زمان حیات مادرم نبایستی بفروشید زیرا او حق این را دارد که تا آخر عمرش در آن زندگی کند .
ماشین را هرگونه که همسرم صلاح بداند نگهداری یا بفروشید .
در حدود سیصد هزار ریال که انشالله مادر و همسرم خواهند پرداخت . تمام اموال جزیی از خانه و غیره که متعلق به فرزندم می باشد که بایستی فقط همسرم عنوان قیم عمل کند تا بزرگ شود مبلغ 1200 را به دایی الله رضا که موزاییک فروشی دارند بدهکارم ، حتما بپردازید .
از تمام خواهران و برادرانم خداحافظی می کنم .
تمام فامیل را به خدا می سپارم از تمام آنهاییکه مرا می شناسند عذرخواهی نمایید.
و اگر کسی از من طلبی داشت که فعلا در خاطرم ندارم در صورت مثبت بودن حتما پرداخت نمایید .
اختلاف جزیی را کنار بگذارید و در راه اسلام قدم بردارید .
پایگاه نوژه 7/7/57
شهید علی کلوپ :
هرگز نقطه ضعف به دست دشمنان اسلام ندهید
((إن الله اشترى من المؤمنين أنفسهم وأموالهم بأن لهم الجنة))
بسم رب الشهداء والصديقين
زندگينامه ورزشکار شهید علی کلوپ
علی در خانواده ای متدین در شهر همدان دیده به جهان گشود و از همان جوانی با اخلاق بسیار خوب و پسندیده به کارهای فرهنگی علاقه وافری نشان داد و ضمن شرکت در جلسات قرآنی و ورزشی به جمع نمودن جوانان و نوجوانان و فعالیت در حوزه های ورزشی اقدام می نمود و در رشته ورزشی فوتبال به عضویت تیم های منتخب استان و همچنین عضویت در باشگاه شاهین و پاس همدان در آمد.
شهید کلوپ از اولین نفراتی بود که کانون فرهنگی ، ورزشی ایثار ( فجر سابق )را در منطقه ایی محروم در قالب تیم های ورزشی پایه گذاری نمود که بعد ها این کانون توسط بنیاد جانبازان به مجموعه ایی بزرگ و فرهنگی جهت استفاده عموم مردم و جانبازان سرافراز دفاع مقدس تبدیل گردید.
شهید کلوپ در آخرین عملیات دفاع مقدس در دفاع از آرمانهای مقدس انقلاب اسلامی و در درگیری با منافقین در عملیاد مرصاد در مردادماه سال 67 در منطقه عملیاتی چهارزبر استان کرمانشاه به مقام شهادت نائل گردید
باشد که پيام رسان خون شهدا و رهرو راه سرخ آنان باشيم .
وصیتنامه ورزشکار شهید علی کلوپ
با کسب اجازه از محضر آقا امام زمان (عج) رهبر مستضعفان جهان امام خمينی (ره) و سلام و درود به روان پاک شهدای اسلام از صدر تا کنون و با آرزوی موفقيت برای تمام کسانی که در اين آب و خاک کمر خدمت به اسلام و مردم را بسته و کارشان جز برای رضای الهو نيست کلماتی چند به عنوان وصيت نامه به روی کاغذ می آورم اميدوارم که در پيشگاه حق تعالی مورد قبول واقع گردد .
بنده علی کلوپ فرزند حيدر در کمال صحت و سلامت به سر می برم و با کمال ميل و رضا و رغبت به اين مکان مقدس قدم نهاده ام و اميدوارم که اين عمل بنده قلم عفوی باشد بر تمام جرائمم . انشاء اله .
ای انسان بدان که تو برای آخرت آفريده شده ای نه برای اين دنيا که اين دنيا آزمايشگاهی بيش نيست . تو هميشه در حال نقل مکان می باشی اين دنيا سرای موقتی بيش نيست تو به سوی مرگ می روی و گريختن از آن محال است پس ناچار مرگ تو را در می یابد و بترس از مرگی که آلوده به گناه باشد . خوشا به حال کسی که پاک و سبکبال به ديدار معشوق بشتابند که هيچ طريقی بالاتر از اين نيست اين بنده آلوده به گناه که اينک مسدع اوقات شما عزيزان است در تمام طول زندگيم انسان خوبی نبوده ام و حسينی زندگی نکرده ام که از خداوند تقاضای شهادت حسينی گونه داشته باشم . اميدوارم که مرا هر گونه بپذيرد . انشاء اله
امت عزيز و هميشه در صحنه خود را برای تحمل رنج ها ، مشکلات و مصائب آماده سازيد و صبور و بردبار باشيد که ان اله مع الصابرين هر چند در اين دنيا سختی ها و مصائب زياد باشد آخرتی پر بار تر انتظارمان را می کشد. از تمامی دوستان و آشنايان و همکاران حلاليت می طلبم و آرزوی طلب مغفرت دارم . اميدوارم که بنده را حلال بفرمائيد و در نمازهايتان دعا کنيم که ما را جزء شهداء قرار دهند . عزيزان نمازهايتان را اول وقت بخوانيد و در تمام ادعيه شرکت کنيد و نماز جمعه را ترک نکنيد که باعث وحدت هر چه بيشتر شما عزيزان می شود .
در آخر از خانواده عزيزم تقاضا می کنم که هرگز نقطه ضعف به دست دشمنان اسلام ندهند و اگر موقعی احساس ناراحتی کردند به گورستان بيايند و مزار شهدای گلگون کفن را مشاهده کنند و در جايی که در اين مکان دو برادر و سه برادر و شايد پنج يا شش نفر از يک خانواده باشند . لزومی ندارد که شما برای منی که امانت بوده ام ناراحتی کنيد و رفتارتان به طريقی باشد که صد انقلاب پشت سرتان بدگويی کند و خواهرم را طوری تربيت کنيد که در زندگی اسطوره باشد و در آخر برای تمام زحماتی که برای من کشيديد و من هيچ گونه قدردانی نکردم تقاضای حلاليت می کنم و دعا کنيد که کشته شدن من فقط و فقط در راه اله باشد و خداوند ما را به عنوان شهيد قبول کند .
علی کلوپ در فاو تحرير شد 4/2/1365
زندگينامه پاسدار شهيد حبيب اله مصداقی
مبادا فردا شهدا جلويمان را بگيرند و بگويند نتيجه خون ما چه شد؟
بسم رب الشهداء والصديقين
زندگينامه پاسدار شهيد حبيب اله مصداقی
در يکی از روزهای سرد بهمن ماه سال 1345 در خانواده ای مذهبی در شهر همدان دیده به جهان گشود او آخرين فرزند خانواده ای بود که نام او را حبيب اله نهادند. گويا از همان ابتدا او برای بقاء دوست برگزيده شده بود . حبيب اله در محيطی مذهبی رشد يافت در طفوليت به همراه مادر خود در جلسات مذهبی و مراسم سوگواری سرور و سالار شهيدان حضور می يافت و از همان ابتدا با حماسه خون رنگ عاشورا و نام زيبای کربلا آشنا شد و رنگ حسینی به خود گرفت.
دوران ابتدايی خود را در دبستان دهنما شهر همدان گذراند ، دوره راهنمايی او مصادف با اوج مبارزات مردم انقلابی ايران با رژيم ستم شاهی بود که همراه والدين در تظاهرات شرکت می کرد و فرياد مرگ بر شاه و درود بر خمينی را سر می داد .اواز همان دوران نيز علاوه بر پرورش روح به ورزش و تقويت جسم نيز پرداخت و در رشته فوتبال آنق دارای خلاقيت و نبوغ فوق العاده ای بود و بارها مورد تشويق مسئولين ورزش همدان قرار گرفت و همگان را با حرکات خود متحير می ساخت .
او در تحصيل نيز از هوش و استعداد سرشاری برخوردار بود و دوره متوسط خود را به خوبی در دبيرستان ابن سينای همدان در رشته علوم تجربی به پایان رساند و در سال 65 موفق به اخذ ديپلم شد و در همان سال برای خدمت نظام وظيفه با توجه به عشق و علاقه¬اش به سپاه ، وارداین نهاد انقلابی شد و در دفتر مهندسی استان همدان مشغول به خدمت شد .
پس از يک سال به سپاه مستقر در کردستان مأموريت گرفت و مدتی را در مناطق سردسير و صعب العبور بانه ، حلبچه و خورمال گذرانيد و بارها مورد سوء قصد مزدوران کومله و دمکرات قرار گرفت .
در اواخر جنگ با توجه به نياز شديد يگان¬های رزم به نيرو ، از سوی سپاه به لشگر 32 انصارالحسين منتقل شد و در گردان 155 حضرت علی اصغر (ع) به ادامه خدمت پرداخت . زمان سپری می شد تا اين که بعد از مجروحيت اخوی او که همسنگرش در جنگ بود به عنوان مسئول پرسنلی گردان منصوب شد .
مرداد سال 67 منافقين کوردل که با حمايت ارتش اشغالگر بعث عراق و استکبار جهانی به مرزهای غرب کشور عزيزمان يورش آوردند.
مأموريت خطير مقابله با اين مزدوران در منطقه چارزبر باختران به لشگر انصارالحسين (ع) محول گردید و گردان 155 حضرت علی اصغر در عمليات پيروزمند مرصاد صفوف منافقين را هدف قرار داده و سزای تجاوز و خيانت آنان را که نابودی متجاوزان بود با اقتدار دادند و طی اين عمليات که در نيمه شب 6/5/67 انجام گرفت اين شهيد عزيز مورد اصابت رگبار گلوله های منافقين قرار گرفت و مجروح گردید و توسط هم رزمانش به پشت جبهه منتقل و سپس به باختران اعزام گردید که طی چند مرحله عمل جراحی ، تلاش پزشکان مثمر ثمر واقع نشد و در غروب روز جمعه 7/5/67 روح پاک و مطهرش به ملکوت اعلی پيوست و آخرالامر وصيت نامة خود را که حاوی سفارش ديگران به حفظ و تبعيت از ولايت فقيه و رهبری و حضور در جبهه ها تا پيروزی نهايی بود ، با خون امضاء کرد .
پيکر پاک این شهید به همدان منتقل شد و در شب عيد غدير تشييع و در گلزار شهدای همدان و در جوار ديگر هم رزمانش آرام گرفت .
باشد که پيام رسان خون آنان و رهرو راه سرخ آنان باشيم .
متن وصيتنامه پاسدار شهيد ، حبيب اله مصداقی
خدايا با چه زبانی بايد در رثای عشاق کويَت سخن گفت و با چه قلمی بايد در وصف طائران بلند پرواز آسمان عشق و معرفت قلم زد که هم زبان و هم قلم قاصر است که شکستن قلم و فرو بستن زبان اولی است .
ولی چه بايد کرد ؟ و چه می توان گفت ؟ که عاشق با عشق آتشين درون ، بر خرمن هستی خويش می زند و آن را در راه وصال معشوق هديه می نمايد و تار و پود وجود را چه زيبا خاکستر می سازد تا به نشستگان و خفتگان حرکت و بيــداری و (( يقظه )) ارزانی دارد .
(( الذين جاهدوا فينا لندينهم سبلنا )) قرآن کريم
آنان که در راه ما کوشش کنند ، ما راه های خود را می نمايانيم
با سلام و درو خدمت آقا ، امام زمان منجی عالم بشريت و سلام و درود بر رهبر کبير انقلاب و سلام و درود بر رزمندگان کفر ستيز جبهه های حق عليه باطل که عملاً به ندای امام شان لبيک گفته و می گويند و خواهند گفت و درود و سلام بر شهدای خونين ايران به خصوص شهدای گمنام و بی مزار و سلام و درود بر خانواده معظم شهداء که با صبر و استقامت خود مشت محکمی بر دهان منافقين و شرق و غرب می زنند ...
پدر و مادر عزيزم ، برادرانم ، خواهرم نمی دانم با چه زبانی با شما صحبت کنم و از شما تشکر کنم و هم چنين عذرخواهی ، و يا به زبان بهتر بگويم که هيچ وقت نتوانستم حق شما را عطا کنم و بالعکس باعث ناراحتی شما می شوم . اميدوارم که مرا حلال کنيد و تمام سرکشی هايم را از نادانی و غرور بيجايم بدانيد . بعد از شهادتم ناراحت نباشيد ، زيرا همانطور که میدانيد با رضايت خودم آمدم و کلاً آرزويم اين است که خدا از من راضی باشد که رضايت خدا در رضايت شماست و از اين
خوشحال باشيد که فرزندی در اين راه داديد و اگر فکر کنيد می بينيد حداقل شما هم سهمی بايد از اين انقلاب و جنگ داشته باشيد که سهم شما صبر شماست .
و اما پيامی دارم برای کسانی که آن عقب پشت ميزها نشسته اند و تسبيح می چرخانند و قيافه ای مذهبی می گيرند و اما حتی چند متری هم از شهرشان دور نشده اند . آن تويوتا نشين های سابقه داری که در پرونده شان حتی يک روز مأموريت ندارند و آن پفک فروش هايی که اينطور خودشان را سر گرم کرده اند و آنان که با التماس از پشک ها می خواهند که معافيت پزشکی و معاف از جنگ برايشان صادر نمايد مبادا قدمی در اين راه بردارند و اما در مقام زبان و گفتنی که باشد از ابوذر مخلص تر و از مالک اشتر مؤمن تر می شوند و صورتشان چند آيت اله را ريش می دهد و فقط زبانشان کار می کند که عالمان بی عمل منافقانی بيش نيستند .
سخن عشق نه آنست که آيد به زبان
ساقيا می ده و کوتاه کن اين گفت و شنود
در مدرسه کَس را نرسد دعوی توحيد
منزلگه مردان موحد سردار است
و هم چنين آنهايی که با چه قيافه زننده ای به خيابان ها می روند و حتی از اين که در کشورشان جنگ است خبر ندارند . ما نمی گوييم به خاطر کشور و اسلام .
يعنی شما به ناموس خودتان هم رحم نمی کنيد . آيا فکر اين را نمی کنيد که اگر دشمن چيره شود هر غلطی که بخواهد سر نواميس شما می کند و آن روز فقط بايد حسرت بخوريد و عرق شرم بريزيد . بياييد بيدار شويد . توجيهات بی جا را کنار بگذاريد و لحظات را مغتنم شمرده و امام را ياری کنيد . مبادا فردا شهدا جلويمان را بگيريد و بگويند نتيجه خون ما چه شد . بيائيد فکر آن دنيا را هم بکنيد .
خون شهدا برای تشکيل بنياد شهيدها و بازسازی گورستان ها نيست ، برای بر پا شدن مسجد و برپايی حجله ها نيست ، بلکه همه و همه برای بيدار شدن من و تويست ، برای سربلندی و پيروزی اسلام است . پس بيائيد به شعار (( يا زيارت يا شهادت )) برسيم .
در پايان باز هم از پدر و مادر گراميم و هم چنين برادران و خواهر مهربانم عذر می خواهم و از محمد ، داداشم هم خيلی متشکرم که در اين راه واقعاً راهنمايی خوبی برايم بود و کليه اعضای خانواده . اميدوارم که هميشه موفق و مؤيد و پيروز باشيد .
نکته ای که فراموش کردم عرض کنم ، البته چيزی که از خودم ندارم ، هر چه که هست متعلق به پدر و مادرم می باشد و در اين مورد هر تصميمی که صلاح می دانند مختارند .
(( خدايا ، خدايا ، تا انقلاب مهدی خمينی را نگهدار ))
والسلام
چارزبر 1/5/67
حبيب اله مصداقی بهاری
خاطره ای از شهيد حبيب اله مصداقی
تابستان سال 1366 در اردوگاه قدس همدان که از پروژه های در حال احداث دفتر مهندسی وزارت سپاه در استان همدان بود و اکنون با نام پادگان امام حسين (ع) در اختيار تيپ سوم انصارالحسين (ع) قرار گرفته ، مراسم صبحگاه نيروهای وزارت برگزار بود که مقرر شد هر يک از پاسداران وظيفه در هر روز يک حديث از معصومين (ع) بيان کنند و در رابطة با آن حديث مطالبی را ارائه دهند که در آن مراسم شهدای ديگری همچون شهيد سيد جلال جماليان و شهيد سعيد قهرمانی مطلق نيز حضور داشتند .
در يکی از اين مراسم صبحگاه ، نوبت به شهيد عزيز حبيب اله مصداقی رسيد که در جايگاه قرار گيرد و حديثی را قرائت کند . اين شهيد عزيز آن روز حديثی از احاديث نهج ابلاغه و کلمات گهربار مولا علی (ع) در افشای چهرة منافقين بيان کردند و در خصوص تبيين طينت خبيث منافقين مطالبی ايراد کردند که مورد توجه همگان قرار گرفت اما آن روز اين قضيه عادی به نظر می رسيد تا اين که سال بعد يعنی در سال 1367 ، اين عزيز به دست همان منافقين کوردل در عمليات مرصاد به درجه رفيع شهادت نايل آمد و آن موقع بود که تصوير آن مراسم صبحگاه و آن حديث از ذهن همه گذشت و به صفا و خلوص و انديشة بلند شهدا پی برديم که خداوند حجاب ها را از جلو چشمان خاصان خود کنار می زند . گويی اين شهيد می دانست که روزی به دست اين منافقين به آرزوی ديرينه اش خواهد رسيد .
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
( نقل از برادر شهيد ، محمد مصداقی ))
شهید حسین فلاح
به خدا سوگند که خدا پشتیبان این انقلاب است و پیروزی با ماست
نام : حسین
نام خانوادگی : فلاح
نام پدر : کوثر
تاریخ تولد : 20/11/1341
تاریخ شهادت : 4/10/1365
محل شهادت : ام الرصاص
شهرستان : همدان
رشته ورزشی : باستانی
وصیت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت نامه را آغاز می کنم به نام محبوبم الله
با سلام بر مهدی (عج) و با درود بر امام خمینی (ره ) و با یاد شهیدان گلگون کفن همیشه جاوید انقلاب اسلامی من با یاری خداوند متعال و منال به جبهه رفتم تا دینم را ادا کنم و به یاری برادرانم و همسنگرانم به شتابم و من برای دفاع اسلام در مقابل هجوم کفار به کشور اسلامی خود در غیبت کبری امام زمان ( عج ) و نایب بر حقش امام خمینی (ره) برای جهاد در راه خدا و اجرای قسط الهی آگاهانه به میدان جنگ با دشمنان خدا و اسلام و ایران عزیزمان میروم تا وظیفه شرعی خود را انجام دهم
با یاری خداوند متعال وصیت نوشتن به معنای آن است که انسان خود را آماده دیدار با خدایش می نماید به خانواده عزیزم سلام میکنم امیدوارم این سلام آخر مرا بپذیرید و اگر ناراحتی یا نارضایتی از من داشته اید مرا ببخشید . اینک که در بین شما نیستم می دانم که چه احساسی دارید امیدوارم که ذره ای غم و اندوه به خود را ندهید زیرا آن کس که به من جان داد حیات داد اینک جانم را خریده و با کمال میل جانم را تقدیمش می کنم و به سوی او باز می گردم " انا لله و انا اليه راجعون "
وآنگاه که به وسیله دشمن بعثی خون خوار تکه تکه می شویم در آن وقت احساس راحتی میکنم و آن لحظه که من در بین شما نیستم فقط روح من است که با شادابی با شما خواهد بود و این است حیات جاودانی که خداوند وعده داده است
پیام من به ملت دلاور همدان این است که هرگز امام را تنها نگذارید و خط سرخ شهیدان عزیز را ادامه دهید و به مردم همدان این خبر را می دهم که به خدا سوگند که خدا پشتیبان این انقلاب است و پیروزی با ما است
خانواده ام و ملت غیور ایران و مسلمانان این دنیا یک آزمایشگاه است این دنیا رفتنی است باید رفت و از تاریکی تا شمع نور را پیمود این دنیا هیچ است من هم چیزی در آن ندارم که به شما وصیت کنم
خداوندا ! پروردگارا ! معبودا ! نتوانسته ام آن طور که می خواهی زندگی کنم گناهان بسیار کرده ام
خداوندا ! جانم چیزی نیست آن را از من بگیر و بدنم را بسوزان آن را خاکستر کن و به دست باد بسپار تا بلکه گناهانم بخشیده شود
خداوندا ! می خواهم بدست دشمنان کافر با شکنجه های بسیار سخت کشته شوم تا که کسی جسدم را پیدا نکند یا به سختی پیدا کند .
خانواده عزیزم ، آمریکا و شوروی از وحدت ما است که تا به حال کاری نتوانسته اند انجام دهند نماز دشمن شکن و عبادی و سیاسی جمعه را فراموش نکنید و دعا برای امام را از یاد نبرید و السلام علیک ورحمته الله و برکاته
شعار همیشگی ما :
خدایا ! خدایا ! تا انقلاب مهدی در کنار مهدی خمینی را نگه دار
ما اهل کوفه نیستیم حسین تنها بماند مگر امت بمیرد امت تنها بماند
مورخ 12/4/1360
دیدگاه شما