به گزارش نافع، اینجا کسی آرام و قرار ندارد، از طفل چندروزه و مادر فرزند در آغوش گرفته تا مادربزرگ 60 ساله، اینجا بهشتی دیگر است، اینجا اگر نگوییم که فرشتگان آسمانی حضور دارند به جرأت می توانیم بگوییم که فرشتگانی زمینی آن را به بهشتی زیبا تبدیل کرده اند که قرار است در آینده ای نه چندان دور حسینی وار زندگی کنند.
در چشمان این شیرخوارگان معصوم زمان به عقب بر می گردد، بیشتر از هزار سال گذشته و یادی زنده می شود...
جمعه 93/8/9 حسینیه امام خمینی(ره) همدان، آسمان همان آسمان دلخواه ابری اما انگار خورشید با همه شرمندگیش آرام آرام دارد از گوشه آسمان بیرون می آید و به نظاره این روز به احترام می ایستد، ساعت کمی از 8:30، ساعت شروع مراسم شیرخوارگان حسینی گذشته، جمعیت هر لحظه زیاد و زیادتر می شود، چشمانم به هر سو نگاه می کند تا ثانیه های نابی را خلق کند تنها در یک تصویر و صدا خلاصه می شود: گم شدن صدای شیرخوارگان در ناله طفل رباب ...
بی اینکه بخواهم حرفی بزنم خانمی که بعدا می فهم فاطمه زنگنه نام دارد دستم را می گیرد و محکم فشار می دهد و بعد از اینکه می فهمد خبرنگارم بدون معطلی می گوید: شنیده بودم که با دست های کوچکش گره از مشکلات بزرگ باز می کند و کوچکترین باب الحوائج دشت کربلاست ولی نه تا این حد...!
از صحبتهایش چیزی عایدم نمی شود از او می خواهم بیشتر توضیح دهد، او با بغضی سنگین در حالی که فرزند چند ماهه اش را محکم در آغوش می کشد ادامه می دهد: بعد از 8 سال دوا و درمان کردن از همه جا ناامید شده بودم، مشکل از من بود و کارش هم نمی شد کرد، حسرت قد کشیدن و بزرگ شدن بچه به دلم مانده بود و برایم مثل یک رویای دست نیافتنی و تکرار نشدنی بود، تا اینکه پارسال وقتی در همینجا در مراسم شیرخوارگان شرکت کردم حس و حال عجیبی داشتم، از ته دل نذر کردم.
خانم زنگنه که حالا دیگر بغض سنگینش به گریه تبدل شده بود، اضافه کرد: تا اینکه یک هفته بعد از این مراسم خواب عجیبی دیدم که یک نفر به من گفت هیچکس دست خالی از مجلس باب الحوائج بیرون نمی رود، باز در دلم همان نذر را کردم، باورتان نمی شود به یک ماه نرسید که متوجه شدم باردارم.
گریه امانش نمی دهد با او خداحافظی می کنم در میان شلوغی جمعیت به سراغ خانم ساعی مادربزرگی که نوه اش را بر روی دو دستانش گرفته و ناله سر می دهد می روم، او می گوید: آمده ام و نوه ام را آوردم تا بلاگردان علی اصغر امام حسین(ع) شود.
او ادامه داد: هر سال این برنامه را از تلویزیون می دیدم، آرزویم بود یک روز من هم با دخترم یکی از شرکت کننده هایش باشیم، الان حال عجیبی دارم که وصف نشدنی است.
این مادربزرگ 60 ساله اضافه می کند: من همیشه از خدا می خواستم تا فرزندانی سالم به فرزندانم بدهد و نذر کرده ام که هرسال آن ها را به این مراسم بیاورم.
لیلا چراغی خانم جوان دیگری است که با لهجه شیرینی در حالی که چشمانش پر از اشک است، در ادامه صحبت های خانم ساعی می گوید: الهی سال دیگر همه دوستان غریبه و آشنایی که حاجتی در دل دارند به حق خون کوچک ترین شهید کربلا برآورده شود.
حواسم جمع فضای مراسم می شود، صدای مداحی اوج می گیرد دعا بکن علی جان، شاید بارون بباره...
در همین حس و حال زن جوانی را می بینم که ایستاده و فرزندنش را بر روی دستانش گرفته و مدام زیر لب چیزی را تکرار می کند، نزدیکش می شوم و از حس و حالش می پرسم، چیزی نمی گوید، از او می پرسم می توانم چند دقیقه ای با او هم صحبت شوم باز هم سکوت و همان ذکر زیر لب، از او نام فرزندش را می پرسم، یکدفعه بغضش می ترکد و های های گریه می کند و با ضجه می گوید: این جگرگوشه ام امیررضاست که امروز آورده ام تا شفاعتش را از حضرت علی اصغر بخواهم.
مات و مبهوت نگاهش می کنم، چیزی نمی گویم، او ادامه می دهد: نگاه کنید خانم جان ببینید چقدر معصوم است آخر این کودک کجا و سرطان خون کجا؟ روز و شبم یکی شده واقعا نمی دانم چه کنم، شنیده ام اینجا هر کسی می آید دست خالی نمی رود، تو را به جان هر کسی که دوستش دارید برای امیرم دعا کنید.
بی اختیار اشک در چشمانم جمع می شود، یک لحظه بدنم یخ می کند، همه سوالات ذهنم پاک می شود، بی آنکه دغدغه گزارش گرفتن داشته باشم، از حال و هوای خبرنگاری بیرون می آیم و همان جا می نشینم، اطرافم را دقیق تر نگاه می کنم، بچه های کوچک، با دست ها و قلب هایی کوچک، لباس های تن کودکان، نماد لباس حضرت علی اصغر(ع) است، سربند یا زهرا(س)، یا حسین(ع)، فدایی علی اصغر (ع) و .. بر سر بچه های شیرخوار خودنمایی می کند و باز هم صدای مداحی... دلم ز دنیا سیره، به چنگ غم اسیره / یه جرعه آب بیارید، علی ام داره می میره
کمی آن طرف تر فهیمه آرمان که به همراه فرزند و مادرش در این مراسم حضور دارد، با لبخندی از من می خواهد که با او هم صحبت شوم، کمی درباره شغلم می پرسد و با صمیمت خاصی می گوید: اولین بار است که در این مراسم شرکت می کنم، این همه بچه کوچک، واقعا آدم را تحت تاثیر قرار می دهد، بچه ام را آورده ام تا بیمه اش کنم، آورده ام تا حسینی بار بیاید.
او می گوید: عشق به امام حسین(ع) همیشه در بین ما ایرانی ها بوده و پدران و مادران همیشه فرزندانشان را در مراسم عزای حسینی شرکت می داده اند تا از همان کودکی یاد بگیرند که ائمه را در زندگی خود الگو قرار دهند.
از او در مورد تربیت فرزندش می پرسم، می گوید: اگر پدر و مادر، ائمه و بزرگان دین را در تربیت الگو قرار دهند حتما فرزندی شایسته پرورش خواهند داد.
خانم چاوشی هم کمی آن طرف تر بچه اش را در آغوش گرفته و گریه می کند، وقتی از او می خواهم که خود را لحظه ای به جای مادر داغدیده کربلا بگذارد، لحظه ای سکوت می کند سرش را پایین می اندازد و به صورت فرزندش نگاه می کند، چند بار زیر لب زمزمه می کند: فدات بشم علی اصغر و با اشک می گوید: بچه ام فدای امام حسین(ع) و علی اصغر(ع)، دلم آتیش می گیره وقتی یاد ماجرای علی اصغر(ع) می افتم، اگر بچه خودم تشنه باشد، سریع به او آب می رسانم، ولی هیچ کس در کربلا نبود که به طفل رباب آب بدهد، واقعا نمیشه وصف کرد.
از او در مورد تأثیر این مراسم بر تربیت فرزند می پرسم، می گوید: امام حسین(ع) به خاطر دین و اعتقاداتش جان خود و فرزندشان را قربانی کرد تا به ما درس بندگی بدهد، همین که فرزندان ما در این مراسم ها بخشی از تاریخ اسلام را از این طریق یاد می گیرند و هم زندگی ائمه را الگو قرار می دهند، دنیایی تربیت است که مدت ها زمان می برد اگر خودمان بخواهیم به فرزندانمان بگوییم.
نگاهم می چرخد روی پسری حدودا 5 ساله با لباسی یکدست سیاه با سربندی سبز، انگار سرباز کوچک اسلام است، مادرش به دیوار تکیه داده و آرام اشک می ریزد، از او سوال می کنم چرا بعد از این همه سال قیام عاشورا هر سال پرشورتر از سالهای قبل برگزار می شود، می گوید: قیام امام حسین(ع) مهم ترین واقعه تاریخ اسلام است که درس های زیاد عقیدتی و تربیتی برای ما دارد، من تمام تلاش خود را خواهم کرد تا فرزندم محمد صالح را بر اساس سفارش ها و دستورات دینی تربیت کنم و از همین الان از خداوند می خواهم که او را به بزرگی و شرافت علی اصغر(ع) بیمه کند.
او در حالی که فرزندش را در آغوش می گیرد، ادامه می دهد: امروز به همراه فرزندم در این همایش حضور یافتم تا فرزندم از همین سنین خردسالی در مکتب اهل بیت(ع) پرورش یابد.
از او می خواهم لحظه ای خود را جای حضرت رباب(س) بگذارد، آهی می کشد و می گوید: تصور اینکه کوچکترین گریه فرزند را یک مادر بشنود سخت است چه برسد به اینکه پرپرشدن طفل شش ماه را در مقابل چشمان خود دید، واقعا سخت است، خیلی هم سخت.
ساعت از ساعتی که قرار بود آنجا باشم گذشته، در ذهنم حرف های مشترک مادران و بی قراری هایشان، لالایی ها، رنگ های سفید و سیاه و سبز و قرمزی که از اول مراسم همراهم بوده است و باز هم صدای مداحی... و تکرار این جمله دکتر علی شریعتی: مسؤولیت شیعه بودن یعنی چه؟ مسؤولیت آزاده انسان بودن یعنی چه؟ باید بداند كه در نبرد همیشه تاریخ و همیشه زمان و همه جای زمین، كه همه صحنهها كربلاست و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا، باید انتخاب كنند: یا خون را، یا پیام را، یا حسین بودن یا زینب بودن را، یا آنچنان مردن را، یا اینچنین ماندن را...
گزارش از فرشته درهم فروش
دیدگاه شما