وضعیت آب و هوای همدان

خبرگزاری علم و فناوری

**

تاریخ : دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 09:25   |   کد مطلب: 16878
صدایت را سینه سُرخان و چکاوکان تاریخ بر دل نگاشته اند تا سر از قهرمانی عشق درآورند. گل های بنفشه از صدای تو روییدن گرفته اند و شبنم های اشکبار با لحن تو تن به آفتاب سپرده و عروج کرده اند. صدایت پیران را به جوانی ایمان و جوانان را به یقین رهسپار می کند.

به گزارش نافع، اگر می توانستم همچون تو، پنهان ترین گریه هایم را اندرز جاودانه انسان کنم، دلم بلورِ باران می شد و آوازم رشک فرشتگان ... با صدای دعاهای تو، گمگشتگان، راه خانه حقیقت را پیدا می کنند و خفتگانِ مهجور به بیداری وصل می رسند.

اگر می توانستم همچون تو، پنهان ترین گریه هایم را اندرز جاودانه انسان کنم، دلم بلورِ باران می شد و آوازم رشک فرشتگان.. .. با صدای دعاهای تو، گمگشتگان، راه خانه حقیقت را پیدا می کنند و خفتگانِ مهجور به بیداری وصل می رسند.

من در این زندگانی، همین زندگانی فرسوده خود، چه بسیار ابرها دیده ام که گریه هایشان از نسل مناجات تو بود. آسمان های فراوانی می شناسم که مرثیه خوان گلوی شاعرانه تو بوده اند. تو که تسلیم و رضای کلماتت، آه به آه غزل شد و در تاریخ به فریاد جاودانگی رسید، که قافیه سرایان جهان در صدای تو به تسکین و صیقل عشق پی بردند و مداوای انهدام عالم را بسیار پرهیزکاران از هوای ابری نجواهای تو آموختند. تو به نیت صبر سخن می گفتی، به منظور روایت دل، دعا می خواندی که واقعیت های آوایت، تمام کوچه های بن بست زمین را به شاه راه صلحِ عاشقانه می پیوست.

تأیید صدای تو همین کوه ها و پرنده ها، که عمری است پژواک حنجره ات را آواز سر می دهند و به تسبیح عشق مشغولند. مهار واژگان توفانی ات هرگز میسر نیست، وقتی که با باد سفر می کنند و سر از الهام و وحی غزل های عالم درمی آورند؛ وقتی نغمه های داوودی ات در سجده ها و سجاده ها رسوخ می کند و هر دست دعایی به یاد نام تو از خداوند پاسخ می گیرد. بسیار مشتاقانِ دل سوخته را دیده ام که به مناجات عاشقانه تو تفأل می زنند و معماهای رنج را به قطعیتِ گره گشایی می رسند. یقینِ دعاها تویی؛ امیدِ ندبه ها و سجده ها. .. چشم از چراغ گریه های تو نمی توان برداشت.

حدس صدای تو را داشت روزگار، پیش از آنکه لب به مرثیه های عاشقانه بگشایی. توقع پژواک تو بود، در این زندگی حزین که عشق از همه سو در حال پرپر شدن است. بیداد می کرد سکوت و مکثِ بی سرایش مهربانی. تو لب باز کردی و کبوتران معصوم لهجه ات، پریدند به چارسوی جهان و فال نیکویی که در آواز تو بود، شتابناک، تمام مردگان یأس را به سوی شفای زندگی بازگرداند. با صدای تو به خاک سپاری کفر و ستم رفته ایم. طویل و منسجم، گریه ها کرده ایم پشت سر کلمات تو؛ استغاثه ها برده ایم به درگاه حقیقت. هنوز برای انسان مبهم است که آن واژگان باستانی و اثیری، چگونه رازهای خلقت را یک تنه به دوش می کشند.

در پیشانی چه راز سَر به مُهری نهفته ای که سر از مُهرِ سجده ها و اطاعت ها برنمی داری؟ از پس قرن ها، تماشای عبادات تو مثل ایمانی ژرف در دلم خیمه می زند؛ قطره اشکی به من تعارف می کند و دل معیوبم را به پیکره یقین بدل می سازد. متون سطر به سطرِ پیشانی ات خواندنی ست. تداومِ سر بر خاک ساییدنت، شکوهمندترین جلوه آفرینش است. از صدای مناجات هایت، دسته دسته بنفشه چیده ام، برای فصول بی سبزه عمر. از شعله های آهت، هزاران شمع افروخته ام، برای عمر بی چراغ.

 

شب ها که مثل ماه عالم تاب تنهایی

پشت نگاه پنجره آرام می آیی

صدها ستاره چشم می دوزند و بی خواب اند

تا رو به سوسوهای شان سجاده بگشایی

هر واژه ای از سجده هایت مثل پروانه

پر می گشاید سوی آفاق شکیبایی

شور مناجات تو را آمین به لب دارند

افلاکیان مؤمنِ عرش اهورایی

ای حنجر داوودی و ای نوحه چون نوح!

ای خوش تر از تکلیم موسایی و عیسایی!

روزی دعاهای تو این دنیای وحشت را

آرام خواهد کرد و لبریز دل آرایی...

 

سودابه مهیجی

پایان پیام/م.ت

دیدگاه شما