به گزارش نافع به نقل از رودآور، بیشتر از ۲۰ روز بود که متوجه شدم خانواده گل بانو در چه وضعیتی زندگی می کنند، بارها خواستم از خانه و زندگی شان عکسی بگیرم، گزارشی بنویسم تا شاید مسئولان ببینند و برایشان کاری انجام دهند.
اجازه ندادند، گفتند: ما آبرو داریم و با خبرنگارها صحبت نمی کنیم.بالاخره راضی به مصاحبه شدند.
گل بانو خانم ۷۵ ساله، با دو دختر خود در پارکینگ منزلی در حصار پلاستیک ها زندگی می کند.عصر روزی بهاری برای تهیه گزارش به دیدنشان رفتم.درب پارکینگ را زدم. وارد که شدم تقریبا همه جا تاریک بود.از در ورودی پارکینگ چند قدمی جلوتر رفتیم حائلی پلاستیکی از سقف تا زمین کشیده شده بود.گل بانو خانم گفت بفرمایید کلبه درویشی است.
گل بانو خانم چه شد که کار شما به اینجا رسیده و اکنون در این پارکینگ تاریک زندگی می کنید؟
به خاطر آبرویمان دوست نداشتم با کسی صحبت کنیم و خواستم مشکلاتمان برای خودمان باشد.ولی چه کنم که ۷۵ ساله ام و دیگر رمقی برایم باقی نمانده است.بیشتر نگران اوضاع دو دختر دم بخت و زندگی آینده هایشان هستم.
ما تا قبل از سال ۸۷ در روستای قاسم آباد زندگی می کردیم و شرایط به نسبت خوبی داشتیم، تا اینکه پسرم که اکنون ۵۰ ساله است با مشورت ما تصمیم گرفت گاوداری خود را توسعه دهد و ۱۵۰ میلیون تومان از بانک وام گرفت.
با این پول ۶۰ رأس گاو و وسایل گاوداری را خریداری کردیم.اما این پول جوابگوی نگهداری گاوداری نشد و نتوانستیم کارگر استخدام کنیم. خانواده ما و پسرم مجبور شدیم برای حفظ گاوداری شبانه روز فعالیت کنیم.حتی مدتی نیز به عنوان گاودار نمونه شناخته شدیم، اما متأسفانه به علت وام سنگین و عدم توانایی پرداخت و سیستم بانکداری کشور اوضاع به یکباره تغییر کرد.گرچه تمام ۱۵۰ میلیون تومان وام را به بانک پرداخت کردیم ولی دیگر ورشکسته شدیم.
خانه و زندگی مان را برای خرید گاوداری از دست داده بودیم و با ورشکستگی چاره ای جز آنکه با همان مقدار پول اندک به شهر بیاییم نداشتیم.سال ۸۷ با هزار مشکل و دردسر ۲۳ میلیون تومان برای خرید خانه از بانک گرفتیم و در عوض آن سند خانه را نزد بانک گذاشتیم.
پسرم و چهار فرزندش در یک واحد زندگی می کردند و من و دخترانم در واحد دیگر .چند ماه اول اقساط وام خانه را به موقع پرداخت کردیم.اما دیگر پولی برایمان باقی نمانده بود، کسی هم به ما کار نمی داد، دخترانم سواد ندارند و به این علت کاری برایشان پیدا نشد، پسرم هم که تمام توانش را برای گاوداری گذاشته بود از نظر جسمانی شرایط کارگری نداشت و به سختی کار برایش پیدا می شد.
بانک پس از مدتی خانه پسرمان را گرفت و آن را فروخت و برای توقیف خانه ما هم چندین مرتبه ای آمدند اما با هر مشقتی که بود راضی شدند مدتی دست نگهدارند.
بالاخره دو روز پس از رمضان سال گذشته از طرف بانک آمدند و خانه ما را گرفتند، به ما گفتند حداقل کاری که می توانیم انجام دهیم این است که فعلا برای فروش خانه شما عجله نکنیم، ولی خانه باید در اختیار بانک قرار گیرد.
جایی نداشتیم برویم.نمی توانستیم در کوچه و خیابان زندگی کنیم.حتی پول خرید یک چادر هم نداشتیم.تا اینکه همسایه ها اجازه دادند در پارکنیگ همان آپارتمانی که واحد ما در آنجا بود زندگی کنیم.مقداری از وسایلمان را به داخل پارکینگ آوردیم و همان طور که می بینید در بین دو حصاری از پلاستیک زندگی می کنیم.
اگر همسایه ها رحمی به ما نمی کردند چه باید می کردیم؟ تابستانی گرم و زمستانی سخت را در محلی همانند زندان گذراندیم و صدایمان در نیامد!
گفتید تابستان و زمستانی سخت! از زندگی در تابستان و زمستان سال گذشته بگویید؟
دخترم خدا را شکر می کرد که حداقل چند روز پس از رمضان سال گذشته مجبور شدیم اینجا زندگی کنیم، چرا که زندگی کردن میان دو حایل پلاستیکی گرمای تابستان را دو چندان می کند.
همانطور که می بینید ما در فضای ۱۲ متری پارکینگ هستیم و یک طرف آن به درب پارکینگ و طرف دیگر آن به سمت حیاط آپارتمان است، در تابستان وقتی که آفتاب به پلاستیک ها میزند اینجا بینهایت گرم و طاقت فرسا می شود و در زمستان، سوز و سرما با گذر از روزنه های پلاستیک محل زندگیمان را سرد سرد می کند، مانده ایم رمضان امسال را چگونه در میان این همه گرما سپری کنیم.
آب، برق و گاز خود را چگونه تأمین می کنید؟
خدا را شکر که همسایه های نجیب و مهربانی داریم.از آبی که در حیاط است یعنی از قسمت مشاع آپارتمان برای تأمین آب و برای تأمین روشنایی از تک لامپی که در پارکینگ است، استفاده می کنیم.
اینجاحمام ندارد و آب و برق چندانی استفاده نمی کنیم اما با این حال اگر این همسایه های مهربان نبودند نه سرپناهی داشتیم و نه آب و برقی.آن ها پول آب و برق را از ما نمی گیرند.
زمستان سال گذشته به دلیل آنکه بخاریمان استانداردهای لازم را نداشت، همسایه ها می ترسیدند که ما را گاز بگیرد و بارها برای این مطلب جویای حال ما می شدند.
گفتید حمام ندارید! پس برای استحمام در این مدت چه کرده اید؟
دخترانم از حمام همسایه ها استفاده می کنند و یا گاهی به منزل برادرشان که اجاره کرده است می روند. گاهی اوقات نزدیک به یک ماه شاید استحمام نکرده باشیم و من هم که بیشتراز این تمایلی به زحمت انداختن همسایه ها ندارم مجبورم می شوم به خانه پسرم بروم.با این سن و سال و زانو درد و پادرد.
پسرم با هزار گرفتاری خانه ای را در طبقه چهارم آپارتمانی اجاره کرده است و من باید برای یک استحمام آن همه پله را پایین و بالا بروم و وقتی به خانه بازمی گردم از درد زانو تا چند روز به خود می پیچم.اما چه کنم؟!
درباره پسرتان بگویید، وقتی که بانک خانه اش را فروخت، چه کرد؟
پسرم با همسر، سه پسر و یک دخترش مجبور شدند خانه ای را اجاره کنند.صاحب خانه ها هم به دلیل آنکه پسرم چهار فرزند دارد به سختی خانه به آن ها اجاره دادند.او اکنون ۵۰ سالش است و همانند همه ما تمام توانش را برای گاوداری از دست داد و با پول کارگری زندگی می کند که آن هم برای کرایه خانه خرج می شود.
نوه بزرگترم سال گذشته به دلیل آنکه تنها یک درس قبول نشده بود و پسرم پولی در بساط نداشت نتوانست هزینه امتحان مجددش را پرداخت کند و دیپلمش را نگرفت. نوه دیگرم که پدرش پولی برای پرداخت پیش دبستانی نداشت او نیز دیگر ترک تحصیل کرده است.
آیا مسئولان به سراغ شما آماده اند؟
با وساطت یکی ازهمسایه ها امام جمعه و مسئولانی از کمیته امداد آمده اند، ولی تاکنون کاری صورت نگرفته است.
چه درخواستی از مسئولان و مردم خیراندیش دارید؟
من برای خود چیزی نمیخواهم.ولی با این اوضاع که نمی شود دخترانم زندگی کنند.نگران آن ها هستم.آینده یشان چه می شود؟! از طرفی بانک به نوعی حق دارد و وام خود را می خواهد و از طرفی آن ۲۳ میلیون تومان با بهره ای که اکنون دارد در حدود ۶۰ تا ۷۰ میلیون تومان شده و ما واقعا توان پرداخت آن را نداریم.نمی دانم چه کاری باید انجام دهم.نگاهی به گذشته ام که می اندازم زندگی به نسبت خوبی داشتیم و اکنون به هر دلیل به این روز گرفتار شدیم و روزگار روی خوشی به ما نشان نداد.
اگر می شد بانک خانه را به ما برگرداند تا حداقل برای استحمام از آن استفاده کنیم و یا اینکه نگران سرپناهی برای دخترانم نباشم خوب بود، کاش خیر یا خیرانی پیدا می شدند که به ما کمک می کردند!
چه بگویم! نگران دختران و نوه هایم هستم؟ با ۷۵ سال سن چه کاری می توانم انجام دهم؟
اینجا که رسید اشک هایی که به آرامی می بارید، شدید شد و دیگر نتوانست صحبت را ادامه دهد و من ماندم او و دو دخترش که دلداریش می دادند: خدا بزرگ است گل بانو خانم.
آری خدا بزرگ است، زندگی پست و بلندی های بسیار دارد.روزی یکی به زمین می خورد و روزی دیگری. اینجاست که نقش ما معلوم می شود. مگر نه این است که همه ما وسیله هستیم.یکی از همسایه های گل بانو خانم گفت: در ۱۱ ماه گذشته آنان از خود بزرگی نشان دادند و از دهان خود برای رسیدگی به نوه هایشان هم زدند و شاید گاهی اوقات هم پولی برای خرید نان نداشتند اما صدایشان را نشنیدیم که بیاید.
آری خدا بزرگ است، اما مگر نه این است که پیامبر(ص) بارها درباره حقوق همسایه داری فرمودند:اگر کمک خواست، کمکش کنی و اگر قرض خواست، قرضش دهی و اگر ندار شد، تأمینش کنی و اگر مصیبت دید، تغریتش گویی، اگر خیری به او رسید، به او تبریک گویی و اگر بیمار شد، به عیادتش روی و اگر از دنیا رفت، به تشییع جنازه او روی.
نهادها و ارگانهای مسئول در این زمینه میتوانند با روابط عمومی رودآور (۰۹۳۷۷۹۵۵۳۰۹) برای اطلاع از مکان دقیق و هویت این شهروند تویسرکانی تماس بگیرند. رودآور بیصبرانه منتظر اقدام نهادهای مسئول و مراجع ذیربط و یا حداقل همشهریان خیرخواه تویسرکانی برای حل مشکل این همشهری آبرومند است.
دیدگاه شما