وضعیت آب و هوای همدان

خبرگزاری علم و فناوری

**

تاریخ : دوشنبه 22 ارديبهشت 1393 ساعت 20:39   |   کد مطلب: 7249
 روایتی از سردار بی نشان
آشنایی ام با این شهید تنها به همان عکس خلاصه شده بود، تا اینکه روزی یکی از جوانان شهر رامهرمز در وبلاگی که از شهدا می نوشت، درخواست کرد تا درباره این شهید اطلاعات بیشتری به آنها داده شود.

 

به گزارش نافع به نقل از ملایری ها، نامش را زیاد شنیده بودم، بارها و بارها به عکسش خیره می شدم و با خود می گفتم به نظر می رسد سن و سال زیادی نداشته، پس چطور جزء فرماندهان بوده است؟؟

آشنایی ام با این شهید تنها به همان عکس خلاصه شده بود، تا اینکه روزی یکی از جوانان شهر رامهرمز در وبلاگی که از شهدا می نوشت، درخواست کرد تا درباره این شهید اطلاعات بیشتری به آنها داده شود.

این جوان عنوان کرده بود که “شهید محمدرضا رجبی” فرمانده سپاه رامهرمز بوده است که این امر تعجب مرا بیش از پیش کرد.

از طریق بنیاد شهید آدرس و شماره تماس مادر شهید را پیدا کردم، اما وقتی به درب خانه مادر شهید رسیدم که مادر به سفر خانه خدا عزیمت کرده بود. بعد از مدتی بالاخره مادر شهید را ملاقات و با او گرم صحبت از فرزند شهیدش شدم.

12

مادر شهید اظهار کرد: فرزندم در ۲۲ آذر ۱۳۴۰ در شهر اهواز به دنیا آمد. از سن ۱۴ سالگی در مسجد صاحب الزمان اهواز که به مسجد (ملایری‎های مقیم اهواز) معروف بود کتابخانه ای دایر کرد و مخفیانه به قم می رفت و کتاب‎های مذهبی و اعلامیه‎های حضرت امام خمینی(ه) را برای پخش در بین مردم می آورد.

وی با بیان اینکه محمدرضا در بهبوهه انقلاب در مقابل درب مسجد کتاب‎ها را می گذاشت و در اختیار مردم قرار می داد، افزود: اوایل انقلاب در اهواز سیل شدیدی آمد که باعث مشکلات زیادی برای مردم شد. آن روزها که هنوز جهاد تشکیل نشده بود با عده ای از دوستان خود از جمله شهید علم الهدی، شهید پورکیان، سردار کرم باقری، آقای نوروزی و آقای دارابی به کمک سیل زدگان رفت.

14

مادر شهید گفت: هنگامی که سپاه اهواز تأسیس شد، پس از آن هر کدام از آنها مأمور شدند تا به یکی از شهرهای اهواز رفته و سپاه را در آنجا نیز فعال کنند.

وی تصریح کرد: شهید علم الهدی به هویزه رفت و شهید پورکیان سپاه دهلاویه و فرزندم، محمدرضا به رامهرمز رفته و سپاه این شهر را تأسیس کرد.

مادر شهید رجبی با بیان اینکه محمدرضا یکی از فرماندهان لشکر ولیعصر(عج) بود، افزود: در بهار سال ۵۹ سپاه رامهرمز تشکیل شد و در رامهرمز برای بچه‎ها کلاس قرآن تشکیل داده بود.

وی ابراز کرد: تنها دو ماه از آغاز جنگ گذشته بود که سوسنگرد سقوط کرد، شهید پورکیان فرمانده سپاه دهلاویه ۴۸ ساعت پیش از محمدرضا به شهادت رسید و پس از او شهید رجبی به آن منطقه رفته و زمانی که در ۲۶ آبان ۵۹ که سوسنگرد به دست رزمندگان آزاد شد ایشان به شهادت رسید.

وی ابراز کرد: هنوز کسی نمی داند که دقیقا محمدرضا به چه شکل به شهادت می رسد و چون در اوایل جنگ قرار داشتیم و پلاک بین رزمنده‎ها هنوز تقسیم نشده بود، به دلیل نداشتن پلاک هیچ نشانی از محمدرضا پیدا نشد.

مادر شهید رجبی تصریح کرد: سوسنگرد اوایل جنگ یک بار به دست رزمندگان آزاد شد و پس از آن در یک مرحله دیگر دشمن آنجا را تسخیر کرد، که محمدرضا در اولین مرحله آزادسازی سوسنگرد به شهادت رسید.

وی ابراز کرد: شبی که می‎خواست به جبهه برود گفت مادر شام من را امشب زودتر بده می خواهم بروم، شام خورد و از زیر قرآن رد شد و تا زمان شهادتش دیگر بازنگشت.

مادر شهید رجبی بیان کرد: محمدرضا در زمینه درسی نیز جزء شاگرد اول‎های مدرسه بود و در ایام جنگ با اینکه تنها ۱۹ سال داشت، مبنای کار خود را سخنان و فرامین حضرت امام(ره) قرار می داد.

وی از دیگر خاطرات فرزندش سخن گفت که حجت الاسلام کبیری در محله ما زندگی می کردو فرزندی نداشت. دوماه  محرم و صفر را هر روز مراسم برگزار می کرد و در این دو ماه محمدرضا به ایشان کمک می کرد. در ایام بهبوهه انقلاب محمدرضا به ایشان می گوید اگر می خواهی امسال نیز به تو کمک کنم باید اجازه بدهی سخنران مراسم این دو ماه را من تعیین کنم. حجت الاسلام کبیری هم با اینکه می دانست محمدرضا چه هدفی دارد به ناچار قبول می کند و محمدرضا در این دوماه از روحانیون قم برای آگاه کردن مردم از دسیسه‎های شاه استفاده و اعلامیه و کتاب‎های مذهبی بین مردم تقسیم می کرد.

وی افزود: یک بار ساواک می خواست او را بگیرد اما محمدرضا آنقدر با سرعت فرار کرده بود که نتوانستند به او برسند و دو روز بعد وقتی به منزل برگشت از او پرسیدم کجا بودی؟ گفت: ساواک دنبالم بودند اما نگران نباشید آنها نمی توانند مرا بگیرند.

مادر شهد رجبی اظهار کرد: وقتی شهادتش را اعلام کردند با دخترم به مسجد صاحب الزمان رفتیم و دیدم که پدرش هم آنجاست، اما پدرش گفت که محمدرضا مفقود شده و پیکرش را پیدا نکرده اند. به سپاه رامهرمز رفتم و سراغ محمدرضا را گرفتم، کسی که به جای محمدرضا مسئولیت سپاه را به عهده گرفته بود وقتی فهمید مادر محمدرضا هستم سرش را پایین انداخت و حدود نیم ساعت گریه کرد. تمام رامهرمز را بخاطر شهادت محمدرضا سیاهپوش کردند و بچه‎ها دور مرا گرفته بودند و گریه می کردند و می گفتند شهید رجبی هم معلم قرآن ما بود هم فرمانده مان.

وی به اخلاق محمدرضا اشاره کرد و گفت: محمدرضا احترام زیادی به پدر و مادرش می گذاشت و یکی از خصوصیات اخلاقی اش این بود که اجازه نمی داد حق مظلومی پایمال شود و هیچ گاه زیر بار زور نمی رفت.

مادر شهید با بیان اینکه محمدرضا در ایام نوجوانی در مدرسه خود نماز جماعت برپا می کرد، افزود: همیشه به افراد مستمند کمک می‎کرد، حتی اولین حقوق خود را که گرفت، مبلغی از آن را به افراد مستمند داده بود و مابقی را به من داد و گفت هرطور می‎خواهی آن را خرج کن.

وی خاطره ای از زبان عموی شهید گفت و اظهار کرد: یک روز در اهواز کالای قاچاق کشف کردند، به شوخی به او گفتم اگر اینها را بفروشی پول زیادی به دست می آوری، شهید رجبی با تندی پاسخ داد: اینها حق مردم و بیت المال است.

مادر از دیگر خاطرات شهید گفت: هنوز انقلاب اسلامی به پیروزی نرسیده بود که روزی دیدم یک نوار کاست در دست دارد، آمد و آنرا به من داد و گفت مادر این نوار را گوش کن، پرسیدم این نوار را از کجا آورده ای، به شوخی گفت داشتم از خیابان عبور می کردم آنرا در زباله‎ها پیدا کردم.

وی افزود: من می دانستم که خودش آنها را تهیه می کند اما برای اینکه من به او ایراد نگیرم، عنوان نمی کند.

یکی از دوستان شهید نقل می کند که محمدرضا نام مستعاری داشت که به دلیل مسائل امنیتی او را با آن نام صدا می کردند، یک روز هنگام اذان ظهر در مسجد صاحب الزمان گفتند که حسین فاطمی(نام مستعار شهید) می خواهد به مسجد بیاید، همه منتظر او بودند، ۴ نفر وارد مسجد شدند، اما جالب اینجا بود با اینکه محمدرضا نسبت به بقیه افراد از نظر جایگاه بالاتر بود، بعد از سه نفر دیگر وارد مسجد شد.

متاسفانه خانواده شهید محمدرضا رجبی اطلاعات زیادی از فعالیت‎های این شهید بزرگوار نداشتند.

پایگاه خبری ملایری ها از دوستان و همرزمان این شهید بزرگوار درخواست دارد اگر خاطرات و یا اطلاعاتی از نحوه شهادت ایشان دارند دراختیار سایت خبری ملایری ها بگذارند.

 4

6

9

8

دیدگاه شما