به گزارش نافع به نقل از رودآور، زبان و ادبیات هر ملتی در حقیقت محملی است برای فرهنگ آن ملت، کشور ایران که محل سکونت یکی از کهنترین اقوام جهان است دارای زبانی قوی و غنی است که در میدانهای علمی و ادبی پرورده و آبدیده شده و قابلیت های فراوانی یافته است. فرهنگ ایران آمیزهای شگرف از دو فرهنگ ایرانی و اسلامی است. فرهنگ ایران زمین به عنوان یکی از فرهنگهای دیرین و فرهنگ اسلامی به عنوان آموزه های یکی از کاملترین ادیان الهی.
این زبان ارجمند هم رشتهی وحدت ملی کلیه اقوام ساکن ایران و هم زبان همدلی همه ی فارسی زبانان و هم نقطهی اتصال خرده فرهنگها و گویشهای محلی است.
باید دانست که بسیاری از نکات نغز و باریکههای فرهنگی ایران در گویشها و لهجهها و زبانهای محلی تجلی یافته است واز این مهمتر برخی از واژگان اصیلکه در سطحملی کاربرد خود را از دست دادهاند در گویشهای گوشه و کنار کشور هنوز هم باقی است و تلفظ برخی از واژگان که امروزه در زبان معیار متروک شده در گویشها بر زبان می آید.
برای حفظ و صیانت از زبان فارسی که هنوز هم جامعهی آماری گویندگان آن از چین تا کشمیر زنده و با طراوت از این زبان شیرین برای تفهیم و تفاهم استفاده میکنند واجب است.
توجه به فرهنگ عامه یعنی آداب و رسوم، بازیها و سرگرمیها، افسانه ها، قصه ها، متل ها و گویشهای محلی موجب میشود ابعاد قابل توجهی از زبان از خطر نابودی نجات یافته و حلقه ی اتصال زبان از کهن به نو حفظ شود. این بنده بر آن است بیست واژهی کهن را که هنوز در گوشه و کنار کشور عزیز ما به ویژه در گویش تویسرکان این کهن شهر به انزوا خزیده رواج دارد یافته و به نسل جوان معرفی کند تا گامی کوچک در حفظ گویش شهر خویش برداشته، و از انحطاط این گونه واژهها جلوگیری نماید. امید است اهل نظر با تحقیق و تدقیق این موضوع را بیشتر بکاوند.
۱- الف اطلاق (اشباع)
در تعریف الف اطلاق گفته اند : «الف اطلاق (الف اشباع در زبان فارسی) الف زائدی است که در آخر اسم و فعل و حرف آوردهاند. در آثار دورهی سامانی به فراوانی دیده میشود اما در دورهی غزنوی کم میشود. در برخی از قسمتهای شاهنامه دیده میشود . . . در دورهی عراقی کم دیده میشود و فقط در فعل گفتا به کار میرود. در دورهی بازگشت به تقلید از زبان قدیم مرسوم شد» (شمیسا، ۱۸۷:۱۳۷۸).
رودکی:
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری بسا کسا که به روز تو آرزومند است
حافظ:
«گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید»
این الف هنوز هم در گویش سرابی تویسرکان معمول میباشد. مثال: رفتا، گفتا، حسنا، حسینا.
۲- بایده Baydeh: کاسه، کاسهی کوچک، پیاله
به نظر میرسد این واژه تحول یافتهی واژهی بادیه باشد به معنی جام شراب، پیاله و ... که امروز هم به کار میرود. مانند: بادیه، بادیه پیما.
شهریار:
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من ســـر راحـت ننهــادی بـــه ســر بــالیــنی
دهخدا با استفاده از لغت نامهی غیاثاللغات و آنند راج آورده است:
«بادیه: به ترکی پیاله بزرگ، اصل آن باطیه ، با طیه، معرب آن است و عرب آن را ناجور گوید و در تداول عامه آن را بادیه گویند ظرفی مقعر از آبگینه یا مس و مانند آن، کاسهی مسین، ظرفهای مسین بزرگ جهت غذاخوری.
باطیه: بادیه، کاسهی بزرگ (آنندراج) (منتهی الارب) و آن ظرفی باشد مقعر . . . . . . . معرب پاتیله (پاتیل) . . . حربی گوید. باطیه کلمهای است فارسی و آن ظرفیست که قسمت بالای آن گشاد و بزرگ و قسمت پایین آن تنگ و کوچک است . . . » (دهخدا، ج۳: ۴۰۰۱).
دکتر محمد معین آورده است: «(batiya) باطیه، بادیه: ظرف سفالینی که در آن شراب نگهدارند، ابریقی که از آن در پیالههای کوچک شراب ریزند، عربی است» (معین، ج۱ :۴۶۱)، در تویسرکان بین کهنسالان هنوز هم کاربرد دارد. اما در بین میانسالان و جوانان از رونق افتاده است.
۳- تاسه، تلواسه، تالواسه
در لغت فرس اسدی آمده است:
تالواسه چون تاسه باشد.
خفاف مــرمــرا دروغ گــوی ستـرگ تـــالــواســـــه گــــرفـــت از ایــن تـــرفند
(اسدی طوسی:۲۱۴)
دهخدا: «اضطراب و بیقراری (غیاث اللغات) اضطراب و تپش دل (فرهنگ رشیدی) بیقراری و اضطراب (فرهنگ نظام)
میل به چیزها باشد و زنان آبستن را این حال بیشتر دست دهد. (ویار) (برهان)
تاسیدن: مضطرب و اندوهناک بودن (آنندراج) غمناک و دلگیر شدن
سنایی:
یــــار هــــم کــاســه هســـت بسیــــاری یـــک هـــم تــاســـه کـم بــود بـــاری
(سوزنی سمرقندی)
در این جهان که سرای غم است و تاسه و تاب چـو کـاسـه بر سـر آبیم و تیره از سـرآب
عنصری گوید:
تـــاسه گــیرد تــو را چــو حـق شنــوی مــن بگویـــم رواســت شـــو تو به تــاس
تاسه در معنای اشتیاق به شهر و کشور چنانکه در تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است: «طعن زدند و گفتند (اشتیاق الرجل الی بلده مولده) محمد(ص) را تاسهی مکه میباشد که شهر و مولود اوست برای آن روی در نماز به او کرد».
ترکیبات آن: تاسه آوردن، تاسه گیر، تاسه گرفتن، تاسه کردن، تاسه واسه
مولانا:
وعــدههــا بــــاشـــد حقیقـــی دلپـــذیــــر وعــــده هـــا بـــاشد مجـــازی تــاسه گیر
تلوسه: مخفف تلواسه باشد.
تلواسه: اضطراب و بیآرامی و بیقراری و اندوه (برهان)
باباطاهر:
و تیـه تلـــواسـه دیـرم بـوره بــریــن هــــزاران تـــاســـه دیـــرم بــــوره بـریـــن
(دهخدا،ج۶۲۶۶:۴)
در فرهنگ معین آمده است:« تاسه= تلواسه tasa (e) تاسا، تاس، کردی است: انتظار آمیخته با بیقراری، اندوه، ملالت.
اشکال کاربرد آن: تاس، تاسیدن، تاسه، تلواسه، تالواسه» (معین، ج۱: ۱۰۰۹).
هنوز هم در آرتیمان و سرکان و برخی از توابع تویسرکان کاربرد دارد.
مثال: دلم تاسهاش کرده، تاسه دلم
۴- تَرَنگ یا تُرَنگ (torang) (tarang) اسم صوت است
لغت فرس اسدی مینویسد: « اینجا بانگ کمانست عسجدی گفت:
از دل و پشت مبارز برگشاید صد تراک کززه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ»
(اسدی طوسی: ۱۶۵)
در لغت نامه ی دهخدا آمده است: «بانگ کمان است . . . صدا و آوازهی کمان باشد به وقت تیرانداختن . . .
نظامی:
ترنگ کمانهای باز و شکن بسی خلق را برده از خویشتن
یا . . . آواز تار به هنگام نواختن . . . صدای رسیدن پیکان تیر و خوردن گرز و شمشیر به جایی. . . صدای شکستن تیغ» (دهخدا،ج۵ :۶۶۷۹)
معین میگوید:« صدا و آوازه کمان باشد به وقت تیرانداختن، آواز تار به هنگام نواختن ساز» (معین، ج۲ : ۱۰۷۳)
در مجالس خصوصی وخانوادگیکه افراد خانواده دورهم نشستهاند اگر از بچهای صدایی خارج شود برای این که ناراحت نشود و زشتیکار هم به او تذکر داده شود همه با هم میخوانند:
خوش آمدی مشرف تو بودی تُرَنگَت در رفت
۵- چَفْتْ (aft)
در لغت نامه آمده است:« تالار و سقفی خمیده مانند طاق و آن را چفته نیز گفتهاند. (انجمن آرا) (آنندراج)
یا: (رودکی)
شدم پیر بدین سان و تو هم خود نه جوانی مرا سینه پر انجوج و تو چون چفته کمـانی »
خاقانی:
خـــامه زده عطــارد در لاجــورد گردون بنــوشته نـــام سلطان بــالای چفــت منبر
(دهخدا، ج۶ :۸۱۹۲)
در فرهنگ معین آمده است:« چفته = چفت: خمیده،کج، خم شده»
(معین، ج۱ : ۱۲۹۷)
این واژه در گویش تویسرکان هنوز هم رایج است و این ضرب المثل را که در زبان معیار به صورت «مرغی که انجیر میخورد، نوکش کج است» با واژهی چفته و چفت به شکل «مرغی که انجیر میخوره نوکش چفت است» به کار میبرند. یا در ترکیب «چَفْتْ و چُولْ» به کار رفته است.
۶- خان و خانی
دهخدا:« چاه خرد و آن را خانی نیز گویند (انجمن آرا) (آنندراج)
همی خورد باده همی تـاخت اسب بیــامـد ســـوی خــــــان آذر گشســــب
خانی: حوض و چشمهی آب را گویند
دو خانی پــدید آید اندر دو چشم از آن روی نـــاری و زلــــــف دوخانـی
(قطران)
آب کـوثر نــه آب خـانـی بـــود چــشمـهی آب زنــــــدگــانــــی بــــود»
(نظامی)
(دهخدا، ج۶ : ۹۴۶۷)
معین: « ریشهی آن در پهلوی Xanik، چشمه، حوض آب» (معین، ج۱ :۱۳۹۵)
در گویش تویسرکان این واژه را دربارهی چشمهای که قبلاً در حوالی کشتارگاه بود به کار میبردند و واژهی «علی خانی» یا علی خُنی به معنی چشمهی علی کاربرد داشت. همچنین در
مورد قنات «خان دراز» جنب مهدیهی فعلی به کار میرفت.
۷- خُسُوره یا خُسْر
در لغت فرس اسدی آمده است:« خسر= پدر زن بود» (اسدی طوسی :۹۹)
دهخدا: «خسر: پدر زن (برهان قاطع) (ناظم الاطبا)
چـه نیکو سخن گـفت یــاری به یاری که تا کی کشیم از خسر ذل و خـواری
بــــه گــوهـر بـدان روز تنـگ آورم که پیـش خـــسر هـــدیـــه جنـگ آورم
خسر: پدر شوهر (ناظم الاطبا) (برهان قاطع)
خسر خجل شد و از پیش پسر رنجور دل بیرون شد (سند بادنامه)
خوسره: خوسره برادر زن، برادر شوهر (ناظم الاطبا)
به یــک جا بـر عـروسان و خسوران عــروسان دختـــــران دامــــاد پــــوران
(ویس و رامین)
خسوره یا خسوره: پدر شوی (ناظم الاطبا) (برهان قاطع) (آنندراج)
ز تیمـار خــوش و پـند خسوره دلــم شـــد آتـــش آگـین چــــون تنـــوره»
(تاج بها)
(دهخدا، ج۷ : ۹۷۷۶)
در فرهنگ معین آمده است:« خسر، Xosor= خسور ،خسوره Xoasura 1- پدر زن ۲- پدر شوهر، ۳- مادر زن، ۴- مادر شوهر» ( معین، ج۱ : ۱۴۲۰)
اما در تویسرکان این واژه با اشباعo=u به کار میرود Xousoureh و اگر از طرف خانواده عروس استعمال شود مقصود خاندان و به ویژه پدر شوهر یا مادرشوهرمی باشد و اگر از طرف خانوادهی داماد به کار رود به شکل خانوادگی خوسورون (Xousouron )که همانا مخفف خسورهوندان به صورت جمع و با وند است و غالباً برای پدر عروس کاربرد دارد و کمتر برای مادر عروس به کار میرود به جای آن واژهی مادر زن یا ننه زن و . . . گفته میشود.
۸- واو معدوله
در کلمهی خواهد، وا وی وجود دارد که در اصطلاح دستور وا و معدوله نامیده میشود، در فرهنگ معین وا و معدوله چنین تعریف شده است: «وا وی که نوشته شود و تلفظ نگردد مثلاً در خواب، خوان، این نوع وا و در قدیم تا حدی به تلفظ در میآمد».( معین، ج۳ :۴۲۲۴) این وا و در گویش کردی و در گویش تویسرکان هنوز زنده است و به صورت اشباع شده تلفظ میشود Xou خُو=خواب و Xouar خوُار=خواهر
۹- داو Dav
دهخدا میگوید: «اصطلاحی در بازی نردست، نوبت بازی نرد و شطرنج (برهان) (انجمن آرا) . . . نوبت است از بازی چنانکه گویند دا و دست اوست یعنی نوبت بازی اوست.
داو دل و جــــان نهـــم بـــــه عشـــقت در شـــــشدره اوفتــــــــاد نــــــــــردم
(سوزنی)
داوطــرب کــن تــمام خاصه کـه اکنون عــدهی خـــاتون خـــم تمــــام بـــرآمد
همه در ششدر عجزند و ترا داو بـه هفت ضربه بستان و بــزن زانکـه تمامی ندبست»
(انوری)
(دهخدا، ج۷ : ۱۰۴۲۲)
dav در تویسرکان با تلفظ dau به کار میرود. با همان معنای فرهنگ های ذکر شده و غالباً با مصدر طلبیدن همراه میشود و به شکل دا و میطلبد کاربرد می یابد.
۱۰- Dalv
دَلو، دُول، دُولدان، دُولاب، دُوله باد، دُولهِ، دول در دهخدا مقلوب دلو و به همان معنی است، دلو ظرف فلزی یا چرمی کشیدن آب از چاه و دَلوُچه یا دولچه نامیده میشود.
زان لکلک ای برادر گندم ز دول بجـهـد در آسیـا در افتـــد معنی زهـــی مبیــن»
(مولوی)
طول دادن= دول دادن: در تداول عوام دفع الوقت کردن، امروز و فردا کردن
دوله باد (لوله باد) که گرد و خاک برانگیزد. «پنداشتند که آن جماعت مگر سیلابی بودند که فرو گذشت یا دوله بادی که از روی خاک غباری برانگیخت» (تاریخ جهانگشا)
دوله: پیاله و پیمانهی شراب» (دهخدا، ج۷: ۱۱۵۰۴)
دَلو:« ظرف چرمی یا فلزی که بدان آب کشند» (معین، ج۳ :۱۵۵۵)
در معین آمده است:دلو یا دول، ظرف مخروطی مربعی که در آن غله ریزند تا کم کم در میان دو سنگ آسیا داخل و آرد گردد.
از لغات یادشده هنوز هم دلو، دول و دولدان و دول دادن و دوله باد و دوله در گویش تویسرکان استعمال میشود.
از این واژه دولاب گرفته شده است که ترکیبی از دول+ آب به معنی چرخ چاه میباشد. چنان که در حدودالعالم آمده است: «بیشتر آب شان از چاهها و دولابهاست».
در فرهنگ عامهی تویسرکان اگر کسی تندتند خوردنی را بخورد اصطلاحاً گویند «مثل دولدان آسیاب میریزد به خودش» و واژه های ذکر شده همگی هنوز به کار می روند.
۱۱- دمه (dameh)
دهخدا : «باد و برف و سرما ، کولاک، طوفان برفی
سه تن دوش با خوارمایه سپاه برفتند بیگاه از این رزمگاه
چو شیران ناهارو ما چون رمه که از کوهسار اندرآرد دمه»
(فردوسی)
(دهخدا، ج۷ : ۱۱۱۱۰)
معین هم آورده است:« ۱- بخار ۲- باد تند همراه برف و سرما، طوفان و باد »
(معین، ج۲ :۱۵۶۱)
باد سخت با برف و کولاک، دمه در تویسرکان با واژهی باد به صورت (باد دمه) به کار میرود.
۱۲- راست کردن:
دهخدا میگوید:« ساختن، درست کردن
هر چه تو راست کنی گوشهی عمران گردد که به دنیا و به دانـش نتوان کرد تباه
(فرخی)
«پس بفرمود که کوشکی راست کردند» (قصص الانبیاء ص۱۶)
«و فرمود تا هشت پاره کشتی راست کردند و این مردم را با سلاح و ذخیره در نشاندند» (فارسنامهی ابن بلخی ص۹۵)
اگر در سینـهی مــن آینـهای راست کنند راز پــوشیدهی عالم همــه پیـدا گـردد
(صائب)
ز بـهر جوان اسب تـــازی بخواست همــان جــامهی خـسروی کــرد راســت
(فردوسی)
مجلسی راست کن چــو روضهی حـور از کباب و شراب و نقـــل و بخـــور
(نظامی)
«پادشاه اسباب سفر پسر راست کرد» (سند بادنامه، ص ۲۵۰) »
( دهخدا،ج ۸ : ۱۱۷۱۷).
معین: « مستقیم کردن، تقویم، درست انجام دادن، ترمیم کردن، مهیا ساختن » (معین، ج۲ : ۱۶۲۲)
واژهی راست به صورت ترکیب راست کردن در گویش رودآور، آرتیمان و سرکان و به ندرت در شهر بین سالخوردگان و به صورت جملهی «خدا کارت را راست کند» یا جملهی دعایی «کارت راست» هنوز کاربرد دارد.
مثلاً بین سالخوردگان رودآور به صورت سماور را راست کن و . . . به کار میرود یعنی سماور را روشن کن.
۱۳- زِق ZEG (زِه) فرهنگ لغت فرس اسدی:« زه آب جایی بود که اندک اندک آب از زمین همی زاید».(اسدی طوسی: ۳۵)
دهخدا:« مکان جوشیدن آب و برآمدن آب (برهان قاطع) (ناظم الاطبا)، مکان جوشیدن و تراویدن آب (آنندراج)، مکان جوشیدن آب از چشم (فرهنگ رشیدی)
سبــک خشـک شــد چشمهی چشم مـن مگر آب ایـــن چشــــمه را زه نبــود»
(مسعود سعد)
(دهخدا، ج۹ : ۱۳۰۲۵)
معین: «۱- زاییدن، زایش ۲- تراوش آب از درز و لای چیزی
زهاب: آبی که از کنار رود، چشمه، تالاب و غیره تراوش کند ۲- جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد، موضع چشمه». (معین، ج ۲ : ۱۷۶۲)
این واژه در گویش تویسرکان به صوره زق به کار میرود مانند زق زدن، زق زار.
۱۴- غُر (قُر): در فرهنگ معین با قاف و غین ضبط شده است. در لغت نامهی فرس اسدی و
دهخدا هم آمده است.
دهخدا:« غُر= دبه خایه (برهان قاطع) (فرهنگ اسدی) (آنندراج) . . . بزرگ شدن خایه از باد یا پاره شدن پردهی زهار که لفظ دیگرش فتق است.
بینـی و گــنده دهان داری و نــــای خـــایگان غــــر هــر یکـــی همچـــو درای
(رودکی)
برون شدند سحرگه ز خــانه مهمـانانش زهارها شده پـرگوی و خایه ها شده غر»
(لبیبی)
(دهخدا، ج ۱۱: ۱۶۶۲۴)
در تویسرکان با همین معنی کاربرد دارد.
این واژه با قر به معنی فرو رفتگی در کالا تفاوت دارد.
۱۵- غُو: معین:« Gaw ،بانگ، فریاد، خروش، غریو» (معین، ج ۲ : ۲۴۴۷) هنوز در روستاها به داد زدن کسی یا جار زدن گفته می شود. مثلاً هنگامی که شرکت تعاونی کالای یارانهای می آورد غُو می کنند.
۱۶- کَندوله
لغت فرس: «کنور یا کندوله، کنونه نیز گویند چیزی از گل و سرگین تا کندم درو کنند و روستایی بیش دارد.
از تــو دارم هــرچــه در خانه خنور ور بـــودمـــان گنـــدم و جـــو در کنور»
(اسدی طوسی: ۱۰۱)
دهخدا آورده است :«کندوله، کنور، کنوله، خنور، کنوج، تاپو، کندو، معرب آن کندوک است. این واژه با نامهای ذکر شده به معنی کدوک است که خمی باشد از گل ساخته که غله در آن کنند (برهان) (آنندراج)
از تـو دارم هــر چه در خــانه خنور وز تــــــو دارم آرد گنـــــدم در کنـور
(رودکی)
آن کس که بود ز درس حکمت خالـی بـــــرگفتـــــهی او نقیضـه حـــالـــی
گــوید کــه خلا نــزد خرد هسـت محال کندولــهی مــن چیست ز گـندم خالی»
(ابن یمین)
(دهخدا، ج۱۲ :۱۸۶۵۰)
معین:« Kanur یا خنور، ظرفی مانند خمی بزرگ که از گل سازند و در آن غله کنند، کندو، کندوله، تاپو» (معین، ج۳: ۳۱۰۳)
واژههای نامبرده هنوز هم در تویسرکان رواج دارد.
۱۷- لُغَزْ، لُغُز، لَغُزْ، ج اَلغاز
معین:« Logaz یاLogoz، اوصاف چیزی است بدون آنکه نام آن را ببرند= چیستان، ترکیبات آن لغز خوان، لغزخانی، لغز خواندن، لغز فروختن، لغز گفتن، لغز گوی
گفت حافظ لغز و نکته به یـاران مفـروش آه از ایــن لطــف بــه انــواع عتــاب آلـوده»
(معین، ج۳ : ۳۶۰۳)
این واژه به شکل لُغُزگو و لُغُز هنوز در تویسرکان رواج دارد.
۱۸- ناو (Nav)
دهخدا:« وادی، دره ای که رودی از میان آن بگذرد، بستر رود
«بادغیس خرم ترین چراخوارهای خراسان و عراق است قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هر یکی لشکری را تمام باشد» (چهار مقاله) (دهخدا، ج۱۴ :۲۲۲۷۸)
معین: «درهای که رودی از میان آن بگذرد، وادی» (معین، ج۴ :۲۶۴۴)
این واژه در گویش سرابی کاربرد دارد، دره ای در سمت شمال شرقی تپهی ساریو سرابی به نام (نو رواس Nuoe Rouas) معروف است که محل رویش بوته ی ریواس می باشد.
۱۹- ناخا، ناوه
ناو:دهخدا :« چیز میان تهی، ناوه: آلتی است چوبی و میان خالی که تیر ناوک را میان آن گذاشته میاندازند یا از ناو به معنی کشتی کوچک
ناو: چوب کوتاه میان خالی که گل کاران بدان گل کشند یا زنبهی گل کشی یا زمهی گل کشی» (دهخدا، ج۱۴ :۲۲۲۸۵) در تویسرکان (naueh) و ناوه کش در کار گل اندود پشت بام ها به کار می رفت.
در گذشته که ناودانهای چوبی با طول یک متر و کمتر در پشت بامها کاربرد داشت غالباً چوبی را میان تهی میکردند به شکل بریدن لوله ای از درازا مورد استفاده قرار میدادند و ناودان یا ناخا می نامیدند .
۲۰- هرنگ (hereng)
شاید این واژه مقلوب هنگ به معنی زور، نیرو باشد.
ز هنــگ سپهـدار و جنگ ســــوار نیــامــــد دوال کمـــــــر پـــــایــــدار
(شاهنامه)
در تویسرکان این واژه به صورت ترکیب «حال و هرنگ» به کار میرود.
البته واژه های یاد شده اندکی از بسیار است که در حوصله ی این مقاله ی کوتاه گنجیده است و واژه های دیگری مانند آش (با) ، دوستگان (دستگیرو)، اونگ (آونگ) ،گُور (گوساله)، آجیده( نوعی کفش)
هشتن و مشتقات آن که در گویش تویسرکان به کار می رود جای تأمل و دقت دارد.
نتیجه گیری:
زبان فارسی معیار تحت تأثیر عوامل گوناگون(سیاسی، اقتصادی، اجتماعی) تغییرات و تحولاتی یافته است که این تغییرات در گویش ها کمتر است.در گویش تویسرکان که شهری است کهن در استان کهنسال همدان هنوز هم واژه هایی وجود دارد که مربوط به دوره های اول زبان فارسی دری است، وجود این واژگان نشانگر قدمت و اصالت گویش این شهرستان می باشد.
**محمود صلواتی
منابع:
۱-اسدی طوسی، ابومنصور احمدبن علی ،۱۳۶۵ ،فرهنگ لغت فرس، به تصحیح و تحشیه فتحاله مجتبایی، علی اشرف صادقی، تهران، خوارزمی
۲-دهخدا- علی اکبر، ۱۳۷۲ ،لغت نامه، تهران ، موسسه ی لغت نامه(۲۰ مجلد).
۳- شمیسا، سیروس، ۱۳۷۸، کلیات سبک شناسی، تهران، فردوس.
۴-معین، محمد ،۱۳۷۲،فرهنگ فارسی،تهران،امیرکبیر( ۶ مجلد).
[۱] – مدرس دانشگاه آزاد اسلامی – واحد تویسرکان
دیدگاه شما