به گزارش نافع، به مناسبت روز بزرگداشت مولانا جلالالدین محمد، شب گذشته مراسمی در همدان با حضور میر جلالالدین کزازی استاد زبان و ادبیات فارسی برگزار شد.
مولانا جلالالدین محمد بلخی شاعر و عارف نام آشنای ایرانی است که آوازه شعر و عرفان این مرد بزرگ از مرزهای این مرز و بوم گذشته و بر تارک جهان میدرخشد.
میرجلالالدین کزازی در این مراسم به شرح کتاب مثنوی و معنوی پرداخت و با بیانی شیوا و رسا درباره مولوی سخنرانی کرد که متن کامل و سخنان فصیح او بدین شرح است:
به جهان جان و جان جهان، به نام جان جان جان، به نام جانان
با درودگری از بن جان و دندان به یکایک شما استادان، فرهیختگان، دانش آموختگان همدان کهنترین پایتخت و کانون فرهنگ، شهر آئینی، ادب، فرمانروایی ایرانی و نیز با فرخباد این خجسته روز دل افروز که به نام و یاد یکی از برومندترین و بالابلندترین فرزندان ایران زمین مولانا جلالالدین محمد بلخی، خدای مرد عرفان، ادب، اندیشه ایران سامان داده شده است.
شما در این روزگار نیز اگر تنها از هنرمندان آماری بگیرید، آشکارا میبینید شمار سخنوران بسیار بیش از آن دیگران است.
در سرزمینی چنین در پهنه سخن نام برآوردن به ستیغ رسیدن، جاوادنه ماندن به گمان کاری بسیار دشوار است.
چند تن تنها توانستهاند بر ستیغ سخن پارسی جای بگیرند، نه تنها در ایران شهر بلکه در پهنه جهان آوازه بگسترند، شیفتگانی بیابند و یکی از این ستیغههای سخن بی هیچ گمان و گزافه مولانا است.
اگر فردوسی بر ستیغ سخن بالا برافراشته است در گونهای از ادب پارسی که آن را رزمنامه سرایی مینامیم، اگر نظامی با داستانهای دستان خیز خویش در بزمنامه سرایی به ستیغ رسیده است، اگر حافظ و فردوسی در سرایش غزل آن جایگاه و پایگاه بلند و ارجمند را یافتهاند، مولانا نیز در گونهای دیگر از این سخن راه به ستیغ برده است.
مولانا در رازنامه سرایی راه به ستیغ برده است.
این گونه از ادب پارسی به شیوهای سامانمند و به آئین، با سنایی نازنین غرنین آغاز گرفت و پیر هژیر نیشابور عطار راهی را که سنایی گشوده بود، فراخی و همواری بخشید و مولانا این راه را با سرودن رازنامه بزرگ خویش مثنوی، به فرجام برد.
مثنوی به راستی شاهکاری ادبی است که از دید ساختار نه تنها در ایران بلکه در جهان بیهمتا است.
من نمیخواهم از غزلهای شورانگیز، شرر خیز و شکر ریز مولانا در دیوان شمس سخن بگویم که خم خانه مستیهاست، آکنده از شور و شراب و سرمستی است.
زمان نیست و تنها به مثنوی میپردازم.
چرا بر آنم که مثنوی شاهکاری ورجاوند و بیهمانند است زیرا مولانا در مثنوی توانسته دو ناساز آشتیناپذیر را که از یکدیگر میگریزند را با هم بپیوندد، درآمیزد و آشتی دهد و آن اندیشه و انگیزه است.
اگر این سرزمین سپند هزارهها، سرزمین اهورایی که سرزمین فرهنگ، فرزانگی، فروغ و فرهیختگی است در درازنای تاریخ برپای و بر جای مانده با آن همه شیب و فرازها که از آنها گذشته و با آن همه آزمونهای سخت و دشوار که پس پشت نهاده، از آن است که همواره ایرانیان جوانانی برومند و دل بسته سرزمین، فرهنگ و تاریخ ایران داشته است.
ایرانیان در هر زمان کوشیدهاند که این سرزمین همچنان بپاید و در پهنه گیتی بدرخشد.
مردان بزمانگیز و بزمآفرین که به تن در خاک آرمیدهاند و به نام در گیتی جاوادنه ماندهاند، آنان به باورهای خود پایبند بودهاند و آن باورها را در کار آوردهاند و از آن میان مردی مانند مولانا.
مولانا نه سیمی و نه زری داشت بلکه درویشی دل ریشه و وارستهای که در گوشهای نشسته بود، جهانی بود در گوشهای که به نوشهای و توشهای اندک دل خوش میداشت اما این مرد جهان هنر، ادب و اندیشه را لرزاند.
آنچنان بر تاریخ درونی و مینوی ایرانیان و جهانیان کار ساز افتاد که ما پس از چندین سده او را گرامی میداریم.
چه باک که این مردان و زنان و این بزرگان را در روزگار زندگانی آنچنان که میسزد ارج نهیم و بزرگ نداریم.
برترین دارو زمان است، زمان تنها کسانی را از نابودی، گمنامی و فراموشی میرهاند و پاس میدارد که با خود راست بودند و کردارشان با گفتارشان و اندیشهشان یکسان بوده است.
مولانا امروز سخنوری جهانی است و یکی از سخنوران روز آمد گیتی محسوب شده و جهانیان به یاری برگردانهایی خام و بیسرانجام که از سرودههای او شده مولانا را میشناسند و دل به او میبازند و در شمار شیفتگان او در میآیند.
مولانا سخنور مردمی است و حتی خوانندگانی که مردم آنان را گرامی میدارند از این روی که نام آوازهای بلندتر بیابند این برگردانها را در ترانههای خود میخوانند و در هر گوشهای از گیتی امروز انجمنی به نام مولانا سامان داده شده و کسانی خود را پیرو کیش و آئین مولانا میدانند.
مردان سود و سودا از این نیروی شگرف بهره میجویند تا کالاهای خود را بیش به فروش برسانند و کالاهایی که به بازار آمده در باختر زمین که نگاره و نشان مولانا بر آنها نقش زدهاند.
سخنوری درویش کیش از چندین سده پیش، مولانا هنگامهای ادبی و فرهنگی در کشوری مانند آمریکا که کمترین پیوند با ایران و ایرانیان دارد انگیخته است.
چون سخن مولانا از دل بر میخاست و با خود راست بود که بر دل مینشیند.
چه ما مولانا را بزرگ بداریم، برای او بزم بیارایم و هنگفت هزینه کنیم و چه بزمی در برون تنک اما در درون بشکوه سامان دهیم، چه خموش بمانیم و روز مولانا بگذرد بیآنکه تلاشی کرده باشیم، او همچنان بر تارک فرهنگ و ادب ایران خواهد درخشید.
مولانا را ما خار بداریم، دیگران که با او بیگانهاند با صد بند و ترفند، با فریب، ننگ و نیرنگ او را به خود باز میبندند.
مثنوی شاهکاری است در ساختار یگانه و بیمانند که مولانا میخواسته کتابی آموختاری پدید بیاورد.
روزگاری شاگردان به مولانا میگویند غزل سرودن را به فرجام آر و کتابی را بسرای که خواستاران نهان گرایی، درویشی و خداشناسی بتوانند به یاری آن رازهای این آئین را بشناسند و با کنش و منش نهان گرایانه آشنایی بجویند.
مولانا به خواست شاگردان سرودن مثنوی را میآغازد، مثنوی بنیادینترین سرچشمه است برای کسی که میخواهد با اندیشههای راز آلود درویشی و نهان گرایی آشنایی بجوید.
به قول فرنگیان مثنوی مانیفست عرفان و درویشی ایرانی است.
مثنوی را میتوان گفت به یکباره آموختاری اما تنها کتاب آموختاری نیست بلکه شاهکاری در گونهای دیگر از سخن که به درست ناساز و وارونه این گونه است.
مثنوی شاهکاری انگیختاری است و اگر با کتاب آموختاری دیگری چون بوستان سعدی سنجیده شود که بوستان سعدی برترین نمونه در ادب اندرزین و آموختاری پارسی است، به هیچ روی به آن کتابها نمیماند.
بوستان کتابی سامانمند است که با ستایش خداوند آغاز و در پی آن به ستایش پیمبر میرسد و سپس به ستایش ستوده سعدی که بوستان به نام او کرده و سرانجام سعدی آن فرزانه آموزگار و یگانه روزگار بابهای گونه گون بوستان را در پی هم سروده و آورده اما مثنوی چگونه آغاز میشود؟
مثنوی با نی آغاز میشود: بشنو از نی چون حکایت میکند / از جداییها شکایت میکند
مثنوی کتابی است که در ناکجا و از بیزمان آغاز میگیرد و در ناکجا و بیزمان پایان میپذیرد.
همه مثنوی اگر را فرا بنگریم مگر جز آنچه که در نی نامه باز گفته شدن نیست، بیتهای سپسین گزارش اندیشههایی است که مولانا در نی نامه سروده و باز نموده است.
مثنوی داستان آوارگی آدمی در گیتی است، ما در گیتی آوارگانی هستیم بیخانمان و در جهانی به سر میبریم که یکسره با ما بیگانه است، جایگاه ما گیتی نیست بلکه مینوست.
ما از جایگاه راستین خود که مینوست برکنده شدیم و به مغاک خاک، به تنگنای تن، به زندان زمین در افتادهایم و از همین روست که همواره نا آرام، در شتاب و پویه هستیم اما هرچه بیش میجوئیم کم مییابیم زیرا آنچه میجوئیم در گیتی یافتنی نیست.
گیتی جهانی دیگر سان و بیگانه از گونهای دیگر است و هر چه ما بیش به گیتی میآلائیم بیش به آشفتگی، نا آرامی دچار میآئیم.
نیهایی هستیم که از نیستان خود دور ماندهایم، از همین روست که دم به دم مینالیم اما ناله ما به ناچار همواره آوایی نیست و به شیوههای دیگر مینالیم در رفتار و کردار و آنکه در پی زر و زور است و پایگاه میجوید هرچه بیش مییابد بیش نا آرام است و خشنود نیست و آرامی در دل بر نمیانگیزد.
همه مثنوی گزارش آوارگی آدمی است و ما هنگامی به آرامش میرسیم که ما نیهای دور مانده از خانمان که به نیستان بازگردیم.
داستان بدین گونه نبوده است که مولانا نشسته و برنامه ریخته باشد و مثنوی را آگاهانه و سنجیده بسراید، بلکه مثنوی به فرمان و خواست مولانا سروده نمیشده است، مثنوی او را با خود بر میکشیده و میبرده است و به همین دلیل ساختار مثنوی آموختاری نیست.
بیتی در آغاز دفتر دوم این راز نامه شگرف که به رساترین شیوه چگونگی سروده شدن مثنوی را آشکار میکند:
مدتی این مثنوی تأخیر شد / مدتی بایست تا خون شیر شد
چرا مدتی مثنوی در درنگ و دیری میافتد؟ چون شاگرد مولانا حسامالدین چلبی جندی سر در گریبان میبرد و درون میکاود و خموش میماند، مثنوی به فرجام میرسد.
مولانا به خواست و آگاهانه مثنوی را نمیسروده است.
با لب غمساز خود گر جفتمی / همچو نی من گفتنیها گفتمی
چرا نی؟ چون نی از خود تهی شده است، نی در آن از میان رفته و اگر نی از خود آکنده بود پاره چوبی بیارج و ارزش میشد.
چون نی از خود رسته و از خویشتن پیراسته است و با لب نائی جفت میتوان شد و آنچه در نی میگذرد دم نائی است، اگر نی را از دم نائی بازستانید همان پاره چوب است.
آرمان درویش، رهرو و رازآلود رستن از خویشتن و رهایی از چنگ من و چنبر تن است.
بزرگترین بت پیش روی درویش ستبرترین و سختترین «من» اوست و تا وقتی که «من» است جایی برای «او» نیست و هر زمانی که «او» بیاید به ناچار «من» میرود.
آن نی که مولانا هر زمان با دم نائی در پیوند است میخروشد و خروش او، دلها را میخراشد، جانها را فرو میپاشد و پیلهها را از بند میگسلد و فرا یاد هندوستان گمشده را میآورد.
این زمان جان دامنم بر تافته است / بوی پیراهن یوسف یافته است
شگفتی خرد آشوب در این است که با این همه مثنوی کتابی بی سامان و پریشان نیست.
مولانا جز در یکی دو داستان هر زمان داستانی را میآغازد در دل آن قلمروهای گوناگون را میکاود، داستانهایی چند را میگنجاند، اندیشه بندگسل وی هر دامی را و هر بندی را فرو میگسلد و از آسمان به ریسمان میرسد، اما مولانا همچنان در فرجام با سر سخن نخستین خویش میآید.
رشته گفتار را فرو نمینهد و از دست نمیدهد و مثنوی دستاورد آزمونی شگرف در روان و نهاد مولاناست.
دستاورد گونهای تداعی غول آساست اما آنچه این تداعی غول آسا را از آن دیگر هم خوانیهای آزاد اندیشه جدا میدارد این است که آنها بیسامان و پریشانند اما مثنوی همبسته و پیوسته است.
مثنوی برترین کتاب آموختاری در شناخت اندیشههای رازوارانه و نهان گرایانه است.
گفت این سخن پایان ندارد اما به ناچار پایانی بر آن بنهیم هر چند به دریغ.
منبع:فارس
دیدگاه شما