وضعیت آب و هوای همدان

خبرگزاری علم و فناوری

**

تاریخ : شنبه 6 مهر 1392 ساعت 13:41   |   کد مطلب: 2372
 بدانیم که مهمترین نقش، شهداست
هنگامی که سخن از جنگ و خاطرات شهدا سخن به میان می آید، جوانان خسته نمی شوند و بسیار استقبال می کنند، باید از این جذابیتها به صورتهای مختلف استفاده شود و جوانان امروز را با نسل انقلاب بیشتر آشنا کنیم. و بدانیم که مهمترین نقش، نقش شهداست که در هر جا و در هر جمعی از شهدا سخنی به میان می آید، همه می گویند اگر شهدا نبودند ما هم نبودیم.

 

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی نافع در ملایر، حجت الاسلام انصاریان یکی از این همین نوجوانانی بوده است که در سن ۱۴ سالگی در صحنه نبرد حق علیه باطل حضور داشته است.

وی افزود: جوانان و نوجوانان دانش آموز در پیروزی انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس نقش برجسته و تعیین کننده ای داشته و باطلایه داری در جبهه ها و تقدیم بیش از ۳۶۰۰۰ شهید و هزاران جانباز و آزاده در طول دوران جنگ تحمیلی دین خود را به اسلام و انقلاب اسلامی به خوبی ادا نمودند.

 

گزارش پیش رو گفتگوی خبرنگار پایگاه خبری ملایری ها با حجت الاسلام محمدصادق انصاریان یکی از رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس است.

لطفا از خودتان و خانواده بگویید ؟

محمدصادق انصاریان هستم، متولد سال ۴۶ شهرستان شهربابک استان کرمان، خادم طلبه ها در حوزه های علمیه، سال ۶۸ وارد حوزه علمیه شدم و مقاطع سطه ۱، ۲ و ۳ را در حوزه علمیه قم گذراندم و از سال ۸۰ در خدمت حوزه های علمیه خواهران و برادران شهرستان ملایر هستم و مسئولیت شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی ملایر را نیز به عهده دارم.

زمانی که سوت جنگ به صدا درآمد چند سال داشتید؟

۱۴ سال داشتم،از اواخر سال ۶۰ عازم جبهه شدم و در حدود ۴ سال بطور مداوم در لشکر ۴۱ ثارالله استان کرمان از تک تیراندازی تا پیک فرماندهی لشکر در خدمت جنگ بودم و تقریبا تمامی عملیاتهای ۸ سال دفاع مقدس را حضور داشتم.

سال قبل از ورود به جنگ کلاس سوم راهنمایی بودم در شهرستان سراوان زاهدان بمدت یکسال کار تبلیغی انجام می دادم.

چطور با این سن و سال کم شما را برای تبلیغ اعزام کردند؟

در سال ۵۸ و ۵۹ اردوهای هجرت برگزار شد، محل این اردو استان اصفهان بود، از شهرستان ما ۴ نفر به این اردو اعزام شدند که یکی از آنها من بودم. دوره های مختلف عقیدتی، نظامی، سیاسی را بمدت ۴۵ روز گذراندیم، یکی از شرایط اعزام برای تبلیغ گذراندن دوره های ۴۵ روزه طرح هجرت بود که من آن را پشت سر گذاشته بودم.

از اولین اعزامتان به جبهه خاطره ای دارید؟

وقتی از سیستان و بلوچستان برگشتم برای اعزام به جبهه ثبت نام کردند، روز اعزام نیروها به پادگان قدس کرمان رفتیم، همه متقاضیان را به ستون کردند و هر کس قدش کوتاه بود و کم سن و سال او را از صف جدا می کردند، من هم جثّه ی کوچکی داشتم، قبل از اینکه به من برسند، ساکم را زیر پایم گذاشتم تا بلندتر شوم، اما فهمیدند و مرا هم از صف بیرون کشیدند.

۲۱ نفر از بچه ها را از صف جدا کردند و گفتند برای اینکه اذیت نشوید، شما را با مینی بوس اعزام می کنند، با احترام ما را سوار مینی بوس کردند، وقتی به جاده ی کرمان رسیدیم، برای اینکه راه را گم نکنیم در مسیر رفسنجان و شهربابک همه ی ما را پیاده کردند و گفتند بروید به منزل.

بچه ها همه ناامید برگشتند، ولی من و یکی دیگر از دوستان قانع نشدیم و کنار جاده ایستادیم تا یک وانت بار آمد که راننده آن یک فرد معلول بود، پا نداشت و ترمز و پدال و ... را با دست خود می گرفت، ماشتین جلوی پای ما نگه داشت و گفت کجا؟ گفتیم راه آهن. پشت وانت سوار شدیم و ما را به راه آهن رساند.

جالب اینجاست که از بچه های دیگر زودتر به راه آهن رسیدیم، برای اینکه ما را شناسایی نکنند، لباسهای بسیجی مان را عوض کردیم و ساکمان را هم پنهان کردیم، در راه آهن یکی از دوستان به نام آقای حسین معروفی را دیدم، به ایشان گفتم: حسین یادت باشد ما هم باید بیاییم، نام و نشانی هم در لیست شما نداریم، اما هرطور شده ما هم باید لابلای بچه ها سوار قطار شویم، از بین بچه ها نتوانستیم وارد شویم، در دقایق آخر، وقتی سوت قطار به صدا درآمد و قطار راه افتاده بود، سریعا ساکم را از شیشه قطار به داخل پرت کردم و چون جثه ی کوچکی داشتم به پنجره قطار آویزان شدم و آقای معروفی مرا به داخل کشید اما دوستم نتوانست بیاید و ناچار برگشت.

وقتی به اهواز رسیدیم گفتند لشکر به گیلانغرب اعزام شده و مجدد سوار اتوبوس شدیم و به آنجا رفتیم، سه ماه در گیلانغرب بودم و بعد از آن چون پلاک و کارت داشتم برای اعزام های بعدی مشکل نداشتم.

نام عملیاتهایی که حضور داشتید را بخاطر دارید؟

والفجر مقدماتی، والفجر ۱ (در این دو عملیات پدر هم همراهم بود) ، والفجر ۳، والفجر ۴، والفجر ۱۰، بیت المقدس ۷، کربلای ۱، کربلای ۴، کربلای ۵، والفجر ۸، میمک (عاشورای ۱)، بدر و خیبر.

در زمان انقلاب چند ساله بودید و چه فعالیتهایی داشتید؟

حدود ۱۲ سال داشتم، در راهپیمایی ها همراه پدرم شرکت می کردم.

در سن ۱۳ سالگی بمدت یک سال نیروی اطلاعات سپاه در سازمان مجاهدین خلق در شهربابک بودم. با اینکه سن و سال کمی داشتم اما سپاه برای محافظت از خودم یک کلت در اختیارم گذاشته بودند. اطلاعات نیروهای سازمان مجاهدین خلق را در اختیار سپاه می گذاشتم و زمانی که سازمان کاملا شناسایی شد، با چند نفر از دوستان ساختمان سازمان مجاهدین خلق را با کوکتل مولوتوف منفجر کردیم.

آیا در جنگ ابتکاراتی داشتید؟

به دلیل علاقه زیاد به آتش بازی، گلوله آرپی جی ۷ سرش باز می شد، چند گاز استریل را گازوئیلی می کردیم و در قسمت سر آرپی جی ۷ می گذاشتیم و آنرا می بستیم، وقتی آرپی جی را شلیک می کردیم، انفجار صورت می گرفت و بعد از آن آتش عجیبی از آن متصاعد می شد. بطوری که عراقیها متحیر بودند که ما از چه نوع سلاح پیشرفته ای استفاده می کنیم.

در عملیات والفجر ۸ به فرمانده گردان حاج حسین فتاحی گفتیم بیایید کاری کنیم که شکار تانک هم داشته باشیم، موتورهایی که در گردان داشتیم، روی این موتورها جای پا برای ایستادن درست کردیم تا آرپی جی زن ها بتوانند سر پا بایستند و تانک های در حال حرکت را تعقیب و شکار کنند.

در چه عملیاتی مجروح شدید؟

در عملیات خیبر ترکش خوردم و در عملیات والفجر ۸ هم شیمیایی شدم. که البته شیمیایی شدنم را خودم متوجه نشده بودم. بعد از عملیات همه بچه ها به عقب اعزام شدند و من و ۴ نفر دیگر از دوستان ماندیم برای جابجایی مهمات، در خورعبدالله مستقر شده بودیم که ۲۰۰ گلوله ی آرپی جی را جابجا کردیم برای اینکه ناوچه های عراقی را منهدم کنیم، نماز مغرب و عشا را خواندیم، دیدم یکی از بچه ها حالش به هم میخورد و بعد از ۲۰ دقیقه گفت جایی را نمی بینم، یکی یکی بچه های دیگر هم به همین وضعیت رسیدند، بعد از آن ۴ نفر نوبت به من رسید و هر ۵ نفرمان چشمانمان بطور کامل نابینا شد.

تا صبح زیر یک نخل استراحت کردیم، وقتی صبح بیدار شدیم، قطرات شبنم از درخت ها روی دست و صورتمان ریخته بود و چون آلوده بود، دستها و صورتهایمان هم تاول زده بود، بالاخره صبح یکی از بچه ها ما را پیدا کرد و به تهران اعزام کردند.

بعد از ۱۶ روز با مراقبت پزشکان دید چشمانمان برگشت و در کل بعد از گذشت یکماه سلامتی مان را بدست آوردیم ، اما چون وضعیت سر و صورتمان بخاطر تاول های شیمیایی مناسب نبود تا مدتی به منزل بازنگشتم، غافل از اینکه دوستان زودتر به کرمان برگشته اند و به خانواده اطلاع داده بودند، و شایعات مختلفی به خانواده رسید و آنها تصور کرده بودند که شهید شده ام و بسیار ناراحت و نگران شده بودند.

خاطره ی خاصی دارید از حضورتان در جبهه ؟

در عملیات والفجر ۸ یک ساک عراقی را پیدا کردم ، که داخل آن را نگاه کردم دیدم سرباز عراقی نامه ای به خانواده اش نوشته است، به بصره، از مضمون نامه مشخص بود که این سرباز شیعه است، پایان نامه این سرباز عراقی سه بار به همسرش تأکید کرده بود که : علیکِ بالصلوة اللیل.

آنجا بود که متوجه شدم، رژیم بعث عراق نیروهای خود را شستشوی مغزی داده است که برای آنها متصور شده بود در مقابل جبهه کفر ایستاده اند و باور نداشتند که ما نیز مسلمان و شیعه هستیم.

آیا پدر و مادر شما با حضورتان در جبهه مخالف نبودند ؟

خیر، پدر و مادرم کاملا رضایت داشتند و حتی در بعضی عملیاتها بهمراه پدر و برادر کوچکترم در جبهه حضور داتشیم.

شیرین ترین خاطره ی شما از جبهه چیست ؟

دوستی داشتم به نام حسین منگلی که به شهادت رسید، ایشان به گیاهان دارویی آشنایی زیادی داشت، در گردان به نام دکتر معروف بود. حتی سردار سلیمانی هم که ایشان را می دید به نام دکتر خطابش می کرد. دفترچه ای داشتم که دوستان و همرزمان نکاتی را یادگاری برایم می نوشتند، دفترچه را به حسین دادم و گفتم هر چه می خواهی بنویس و امضاء کن، با همان سواد کم خود نوشت : کربلا ما می آییم. و پایان آن هم نوشت : دکتر حسین منگلی.

چند تن از همرزمانی که تأثیر زیادی بر روی شما داشتند را نام ببرید.

شهید استبرقی ، شهید کربلایی ، شهید قائینی ، شهید قربانزاده ، شهید علویان که ورزشکار بود و با دویدن خرگوش شکار می کرد. اما بیشتر از همه شهید ربانی در بعد معنوی روی من تأثیر می گذاشت.

به نظر شما هفته دفاع مقدس توانسته است گوشه ای از رشادتهای رزمندگان و ایثارگران را به نمایش بگذارد؟

یکی از راهکارهای حفظ ارزشهای دفاع مقدس و یاد و خاطرات رزمندگان این است که مسائل ارزشی دفاع مقدس را در سطح ملی برگزار کنیم، و اگر در سطح ملی به منطقه ای و محلی و گروهی تنزل پیدا کند قطعا بعد از مدتی به فراموشی سپرده خواهد شد، پس مسئولین باید بدنبال تبیین جایگاه و نقش رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس در قالب های متفاوت هنری و فرهنگی باشند.

سخنی خطاب به جوانان ؟

جوانان ناامید و مأیوس نباشند. امید امید امید فراروی تعالی همه جوانان باشد.

سخنی خطاب با مسئولین؟

مسئولین بیاندیشند که مسئولیتشان ماحصل زحمات چه کسانی است. مبادا پاروی خون شهدا بگذاریم.

حرف آخر ؟

هنگامی که از جنگ و خاطرات شهدا سخن به میان می آید، جوانان خسته نمی شوند و بسیار استقبال می کنند، باید از این جذابیتها به صورتهای مختلف استفاده شود و جوانان امروز را با نسل انقلاب بیشتر آشنا کنیم. و بدانیم که مهمترین نقش، نقش شهداست که در هر جا و در هر جمعی از شهدا سخنی به میان می آید، همه می گویند اگر شهدا نبودند ما هم نبودیم.

دیدگاه شما