وضعیت آب و هوای همدان

خبرگزاری علم و فناوری

**

تاریخ : پنجشنبه 4 دى 1393 ساعت 17:18   |   کد مطلب: 11789
بانو نسرین احمدی، زنی کهنوشی با اهدای اعضاء جان چند نفر را نجات داد
حالا قصه مردم امروز کهنوش قصه همان پیرزن است که چه زن و چه مرد هر کسی سعی می کند به شکلی در این رقابت خوب بودن وارد شود. خداوند از دل همه با خبر است و از هر کسی به اندازه توانش توقع دارد.

به گزارش نافع،  به دوستی می گفتم: «این روزها مسابقه خوب بودن بین کهنوشی ها راه افتاده است. هرکسی به شکلی سعی می کند با کمک به دیگران به خصوص همشهریان کهنوشی به شکلی در این مسابقه شرکت داشته باشد. یکی از پولش مایه می گذارد، یکی از علم، یکی از ورزش ، یکی از ایمان و دین و هرکسی به هر شکلی که می تواند دارد به بازی خوبها وارد می شود.»

بعد حرف کشید به اینجا که کار فلانی از همه بزرگ تر است و فلان کاری که تو می کنی خوب است و فلان کاری که دیگری می کند کوچک است. یا مثلا زنها که اصلا توان رقابت ندارند و اصلا نقشی در این رقابت ندارند، چگونه می توانند با مردها که همه کاره هستند رقابت کنند.

به آن دوست گفتم: قصه خریدن یوسف پیامبر به وسیله پیر زن که در منطق الطیر عطار آمده را شنیده ای که. می گویند یوسف پیامبر را در بازار برده فروشان مصر به فروش گذشته بودند، همه بزرگان مصر برای خرید آمده بودند. هر کسی با کیسه ای طلا می آمد برای خریدنش. پیر زنی چند کلاف نخ آورده و گفت: این کلاف ها را به شما می دهم این برده را به من بدهید. ثروتمندان مصر به پیر زن خندیدند و گفتند: تو که می دانی قیمت یوسف خیلی بیشتر از این چیزی است که تو آورده ای. پیر زن پاسخ داد: می دانم که نمی شود با دو کلاف نخ یوسف را خرید، اما دوست دارم نام من هم در بین خریداران و دوستداران یوسف ثبت شود.

حالا قصه مردم امروز کهنوش قصه همان پیرزن است که چه زن و چه مرد هر کسی سعی می کند به شکلی در این رقابت خوب بودن وارد شود. خداوند از دل همه با خبر است و از هر کسی به اندازه توانش توقع دارد. باید همیشه سعی کرد در رقابت خوبها حضور داشت، حتا با کمترین توان و سرمایه.

در کنار این حرفها، به خودم می بالیدم که من در عرصه علم دارم رقابت می کنم. دیگران هم اگرچه به روی خودشان نمی آوردند، اما آنها هم می دانستند که رقابت خوب بودن رقابتی انسانی و زیباست که باید از دیگر همشهریان سبقت گرفت. همیشه سعی کرده ام اگر کسی از همشهریان کاری خوبی انجام می دهد، آن را منعکس کنم. بیشتر مردها بودند که خودشان را نشان می دادند، تا اینکه تعدادی از زنان همشهری به درخواست من وارد میدان شدند و خواهرم رقیه یا من اقدام به معرفی آنها می کردیم.

مدام از اینکه زنان وارد میدان رقابت نمی شدند، نگران بودم و هستم.

در این فکرها بودم که ناگهان خبر رسید، زنی کهنوشی گوی سبقت را از همه کهنوشی ها ربود و چنان از جان مایه گذاشت که کار از دست هیچکس برنمی آمد و نمی آید، مگر تعظیم کردن در برابر انسانی که بوی خدا می دهد. زنی در همسایگی ما که بدون هیچ حرفی در این رقابت ثبت نام کرده بود بی آنکه در هیاهوی مردانه ما مدعی باشد.

نامش نسرین است و نام خانواده گی اش گویا از کرمی به احمدخانی و بعد به احمدی تغییر می کند. همسرش ایمانعلی کرمی است. می گوید:« فکر می کنم دوماه پیش در خانه نشسته بودیم که  همسرم در حضور من، خواهرش و شوهر خواهرش، گفت: اگر اتفاقی برایم افتاد اعضای بدن من را اهدا کنید ». هیچ کس نمی دانست که او دارد وارد رقابتی بزرگ در خوب بودن می شود و تا اسطوره شدن و رسیدن به قله انسانیت کوتاه نخواهد آمد. نسرین 38 سال دارد، اما تصیمی که می گیرد به بزرگی سن انسانیت است. انسان فقط یکبار می تواند با جانش معامله کند، و نسرین بانوی پیروز این معامله انسانی با خدا و بندگان خدا بود. 
وقتی ماشین چپ می کند، نسیم دختر جوان 19 ساله می میرد و نسرین مادرش به کما می رود. زنی که در کماست قلبش هنوز زنده ا ست، پس باید انتخاب کند با دخترش برود یا با همسر و دو پسرش علی و حسین بماند. حتا فکر کردن به این موضوع انسان را به وحشت می اندازد که کدام را انتخاب کند؟ پسران و همسرش، یا دختر جوانش را؟ زن در کما با خودش می جنگند. زن پسرانش را به همسرش می سپارد و با دخترش نسیم می رود تا تاریخ را شرمنده مرام زنانه اش کند.

می رود تا نشان دهد که مادر همیشه نگران فرزندانش است!

می رود تا نشان دهد که هنوز کهنوش لبریز انسانیت است!

می رود تا نشان دهد که برای انسان بود زن یا مرد فرقی نمی کند!

می رود تا نشان دهد که می توان تا ابد زنده ماند!

می رود تا عشق را شرمنده بزرگواری اش کند!

می رود تا پرچم انسانیت و کهنوش و کهنوشی برپا باشد!

می رود تا نشان دهد که تاریخ همیشه با گذشت زنان معنا می گیرد!

 می رود تا ما به خودمان بیاییم و ببینم، زنی از قبیله خوبان سبقت گرفته و بوی انسان و خدا می دهد.

 چه کار باید کرد با این مصیبت پر افتخار! برای مرگ مادر گریه کنیم یا به افتخار بزرگی و انسانیتش خوشحال باشیم.

تو با ما چه کرده ای ای زن که در دو راهی لبخند و گریه، مثل یک مدال افتخار روی سینه مردان و زنان کهنوش می درخشی! شک ندارم روزی که به خانه بخت می آمدی پدر و مادرت برایت دعا کردند که عاقبت به خیر شوی. تو نه تنها خودت را عاقبت به خیر کردی، بلکه بوی انسانیتت تمام دلهای همشهریانت را فتح کرد.

خوب می دانم که هر چقدر بنویسم فقط خودم را در برابر بزرگی تو کوچکتر می کنم. حالا پسران و دختران زیادی به این فکر می کنند که نام دخترشان را به یاد تو و فداکاری تو نسرین بگذارند.

همسرت می گفت:«دخترم نسیم که 19 سال داشت، کارت اهدای اعضا پر کرده بود، اما در صحنه تصادف فوت کرد.» می گویم : مگر از مادری چون نسرین می توان توقعی جز چنین دختری داشت؟    

  به گزارش  رودآور، متاسفانه هفته گذشته  26 / 9 / 93  آقای "ایمانعلی کرمی" فرزند علیمراد که به همراه نسرین احمدی همسرش و نسیم دخترش در جاده ساوه - نوبران دچار حا دثه رانندگی شده و در این حادثه نسیم فوت کرد و نسرین به کما رفت. با توجه به اینکه نسرین دوماه پیش در خانه در حضور خواهرش و شوهر خواهرش گفته بود:« اگر اتفاقی برایم افتاد اعضای بدن من را اهدا کنید » آقای ایمانعلی با عمل کردن به وصیت همسرش نسرین 38 ساله (فرزند عباس احمدی) اقدام به اهدای اعضاء او نمود.

در این اهدا اعضا که در تاریخ 27/ 9 / 93 در بیمارستان امام خمینی تهران صورت گرفت 17 عضو او به بیماران نیازمند بخشیده شد و از مغز استخوان وی نیز برای مداوای حدود 90 بیمار نیز استفاده شد. پیکر بانوی انسانیت نسرین احمدی به همراه دخترش نسیم در باغ بهشت همدان آرام گرفت.

انتهای پیام/ح

برچسب‌ها: 

دیدگاه شما

CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.