به گزارش نافع، به نقل از رودآور، صبح امروز در مراسمی با شکوه پیکر مطهر دو شهید گمنام دفاع مقدس در میان خیل عظیم مردم روستاهای شهرستانه، وردآوردعلیا و سفلی، کهنوش، کندر، سوری، هوش، شأن آباد و کنجوران تشییع شد.
قرار است پیکیر مطهر این دو شهید بعد از ظهر امروز نیز در روستاهای ولاشجرد، مرادآباد، قلعه نو، لامیان، فرسفج و جعفریه تشییع شود.
امشب نیز با مراسم وداع با شهدا در مسجد جمع تویسرکان همزمان با مراسم مدافعان حرم برگزار می شود، این دو شهید دوران دفاع مقدس کهیکی 25 ساله و دیگری 21 است در عملیات کربلای 2 در منطقه عملیاتی حاج عمران در سال 65 به شهادت رسیدند و امروز پس از 27 سال در میان مردم خود با استقبال گرم مواجه شدند.
استقبال مردم روستاهای تویسرکان از پیکر مطهر این دو شهید بی نظیر بود. اهالی روستاهای مذکور، مسیر استقبال را فرشی از گل انداخته بودندبا اسپند و سبزه، گل و گلاب به پیشواز آسمانی ها آمده بودند.
مردم سینه زنان یا حسین یا حسین می گفتند، سینه می زدند، این گل پرپر از کجا آمده از سفر کرب بلا آمده.
مادری گریه کنان عکس فرزندش شهیدش را در آغوش گرفته بود و می گفت: فرزندم سعیدم، عزیز شهیدم، برخیز تو هم به استقبال دوستانت بیا.
دیگری می گفت: ای شهیدان دلبندم، اگر امروز نمی دانیم مادرتتان کیست مشکل از ماست، اما ما امروز آمده ایم بگوییم خانواده تو ای شهید گمنام همه ما هستیم.
آری همه آمده بودند، جوان، پیر، دانش آموز، دانشجو، کشاورز و ...
کاروان لاله های زهرایی در میان خیل عظیم اهالی روستاهای مسیر در حرکت بود. کناره جاده بودیم، مردم را به آرامی کنار زدند گفتند اهالی روستاهای دیگر منتظر هستند اجازه دهید شهدا را انتقال دهیم.
پیرزنی از فاصله ای دور اسپند به دست می آمد، او متوجه شد که کاوران در حال حرکت است، قدم های لرزانش را تندتر برداشت، اما دیگر نای راه رفتن نداشت،
از اینکه نتوانست به کاروان برسد، به زمین نشست و های های گریه کرد،
خبرنگار رودآور با دیدن صحنه، فریاد زد بیایستید، به احترام یک مادر بیایستید، خودروی حامل شهدا ایستاد،
پیرزن خوشحال به حرکت خود ادامه داد، زانوهایش را گرفته و به سختی راه می رفت، به تابوت یکی از شهدا که رسید دستان خود را بر تابوت کشید و نجواهایی کرد؛ ای عزیزم، ای رولم، قربونت شَم، مَ اُمدم، ننت نی، مَ کِ هَسَم، وخی بین مَ اومدم، بین جیرم از دوریت کباب شُ اَ(ای عزیزم، ای فرزندم، قربانت شوم، من آمدم، مادرت نیست، من که هستم، برخیز ببین من آمدم، ببین جگرم از دوری تو کباب شده است...)
آری حتی آنانی که نمی توانستند بیایند در کنار جاده ایستاده بودند و از دور با شهدا درد و دل می کردند، حس را نمی توان انتقال داد حس یک درک درونی است و من هم عاجزم از درک شهدا و خانواده های شهدا و ای کاش عاجز نبودم، ای کاش.
انتهای پیام/ح
دیدگاه شما