رودآور، حمید چندانی در جشن بزرگ غدیر در تویسرکان، ضمن گرامیداشت عید غدیر، عید ولایت، با اشاره به خاطراتی از بردار شهید خود، اظهار کرد: سعید چندانیِ سنّی مذهب، بیماری لاعلاجی داشت و در شب شهادت حضرت زهرا (س) در مسجد مقدس جمکران به دستان مبارک امام زمان أرواحنا فداه، شفا یافت، سپس شیعه شد و در نهایت به دست وهابیت ملعون، توسط وهابیهای کوردل که توان دیدن نور امامت در صورت سعید را نداشتند مسموم و مضروب شد و در شب ۲۱ رمضان، سحرگاه روز جمعه سال ۷۵ به شهادت رسید.
[IMG_2845] وی با بیان اینکه که سعید سند زندهی کرامت امام زمان(عج) بود، افزود: شفای شهید سعید به گفته او مأمورتی بود تا کرامات و حقانیت اهل بیت(ع) را به وهابیون نشان دهد.
این وهابی شیعه شده با اشاره به اینکه وهابیون برای ترویج اسلام دروغین خود سرمایه گذاری های بسیار کرده اند، ابراز کرد: وهابیون که سابق بر این اجازه تحصیل به بانوان خود را نمی دادند حال برای ترویج اسلام دروغین خود حتی اجازه تحصیل در درجات عالی را به بانوان داده تا از این طریق عقاید به ظاهر اسلامی خود را ترویج و تبلیغ کنند.
چندانی با بیان اینکه وهابیون برای ترویج چهره ای دروغین از اسلام هزینه های بسیار می کنند، افزود: این در لحالی است که به نظر می رسد شیعیان درتبلیغ اسلام حقیقی و ائمه اطهار (ع) آن چنان که باید فعالیت نداشته اند.
وی با تأکید بر اینکه با حداقل ها هم می توان مراسم های بزرگ برگزار کرد، افزود: برای برنامه هایی که در حوزه اهل بیت(ع) برگزار می شود نباید منتظر حمایت سازمان و دستگاه ها ماند چرا که هزینه ای که برای اهال بیت(ع) هزینه و یا قدمی برداشته می شود باید لیاقت داشته باشد.
این وهابی شیعه شده ابراز کرد: به فرموده مقام معظم رهبری جهان به سمت شیعه شدن پیش می رود و این گرایش به شیعه شدن به برکت خون شهدا و انقلاب اسلامی ایران است.
چندانی با بیان اینکه باید باور و ایمان داشت که برای شناساندن فرهنگ نبوی و علوی در جامعه باید هزینه کرد و حتی در این راه جان و مال داد، عنوان کرد: شناخت جایگاه واقعی ولایت و امامت برای هر فرد مسلمانی سعادت دنیوی و اخروی را به دنبال دارد.
خلاصه ای از زندگینامه شهید سعید چندانی:
سعید چندانی متولد ۱۳۶۰، در استان سیستان و بلوچستان، منطقه سنی نشین، که مذهب او نیز سنّی حنفی بود.
او در سن حدود ۱۲ – ۱۳ سالگی، چند ماهی در حوزه اهل سنت، طلبه بود. و در کنار طلبگی در یک کارواش مشغول به کار بود. یک روز در کارواش برای او اتفاقی می افتد، و لگن او آسیب شدیدی می بیند. بعد از مدتی او را به بیمارستان می برند برای عمل جراحی. ولی متوجه میشوند که یک غدّه ی بدخیمی در بدن او وجود دارد. سپس او را به تهران اعزام میکنند. ولی دکترهای تهران هم او را جواب کردند. و هیچ امیدی به زنده بودن او نبود.
مادر بزرگوارش با حالتی مادرانه و متضرّعانه رو به درگاه خداوند متعال می آورند؛ و خواستار شفا یافتن فرزندشان میشوند. شبی در خواب مشاهده میکنند که شخص بزرگواری تشریف می آورند و می فرمایند: «پسرتو ببر پیش پسرم تو قم». مادرش بعد از بیداری پرس و جو میکند که آیا زیارتگاهی در قم داریم؟ میگویند: بله. حرم حضرت معصومه (س). مادرش میگوید: خانم نه. آقا. جواب میدهند: نه کسی نیست. (در ذهن مخاطبان چنین چیزی بود که مادرش حتما دنبال مقبره ای می گردد که کسی آنجا دفن شده است.) مادر بزرگوار سعید، وارد نمازخانه می شود. مشغول عبادت بود که خانمی از پشت سر تشریف می آورند و فقط می فرمایند: «جمکران» و سپس می روند. مادرش متوجه میشود که جمکران دوای درد سعید است.
به سرعت می رود بالا و به دکتر می گوید: « آقای دکتر؛ اگه جمکران قرصه، به من بده. اگه شربته، به من بده. اگه دارویی، پوشیدنی ای، نوشیدنی ای هست، به من بده… »
… به هر حال ایشان را راهنمایی میکنند به مسجد مقدّس جمکران. وقتی به قم رسیدند، مادر سعید، رو به حضرت معصومه (س) میکند و می گوید که: « خانم جان؛ سعید جان مریضه. بی حاله. من میرم و شفای سعید جان رو میگیرم و میام»
وقتی به مسجد میرسند، در اتاقی ساکن میشوند…. … …
شب شهادت حضرت زهرا (س) بود. دو نفر وارد اتاق می شوند و در کنار سعید قرار می گیرند.
سعید خودش تعریف می کرد: « خوابیدم. بین خواب و بیداری دو نفر اومدن توی اتاقم. یه خانوم و یه آقا. با هم عربی حرف میزدن. من به اونا اعتنایی نکردم. آقا کنارم نشست و سلام کرد. پتو رو از روی سرم ورداشتم و از روی اجبار جواب دادم. آقا به نظرم آشنا اومد. خانومه، روبند و چادر سیاه داشت. چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم راجع به یه موضوعی و با زبان عربی در صورتی که من عربی اصلا بلد نیستم ولی زبانشان را می فهمیدم. اون خانومه خودشو معرفی کرد و گفت: فاطمه زهراست (سلام الله علیها). و گفت که چون مادرت خیلی گریه و التماس میکنه، من سفارش شما رو به فرزندم مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کردم».
با دستی که امام زمان (عج) بر بدن سعید میکشند، او شفا پیدا میکند و دیگر هیچ یک از علائم بیماری در او وجود ندارد…
*** مادرش در بدو ورود به مسجد، یک عهدی بسته بود: « اگه سعید شفا پیدا کنه، من پیرو شما میشم. »
آنها به عهد خود وفا کردند و شدند از شیعیان و پیروان راستین مولا علی علیه السّلام و ائمه ی بعد از ایشان.
بعد از بررسی های پزشکان، به سیستان و بلوچستان بر می گردند. جریان شفا یافتن سعید و شیعه شدنش، باعث شد موجی در آن منطقه پدید بیاید. موجی از شیعه گری. خیلی ها بواسطه ی این اتفاق شیعه شده بودند. و همین باعث شد که این اتفاق، به مذاق وهابیت ملعون خوش نیاید. یک روز به طرف او تیراندازی کردند که تیر، به گوشش اصابت می کند و گوشش آسیب می بیند. خانواده ی چندانی که جان سعید را در خطر میبینند، برای ادامه تحصیل او را به مشهد می فرستند.
*** سعید به خانواده گفته بود که من مدت کمی میهمان شما هستم و باید بروم… سعید چندانی به یکی از خادمین مسجد جمکران گفته بود که: « سیّد؛ من رفتنی هستم و آقا علی بن موسی الرّضا (ع) فرمودند که بیا که جایگاه تو پیش ماست… و دیدار ما تا زمان ظهور ولیّ الله أعظم أرواحنا فداه… » آری. او خود، قبل از شهادتش، خبر شهادتش و اینکه در کجا آرام می گیرد را به نزدیکانش گفته بود.
پس از مدتی، وهابیت ملعون، این شخص بزرگوار و عنایت شده را مسموم و مضروب کرد، و روح او در شب ۲۱ رمضان سال ۱۳۷۵ به ملکوت اعلا پیوست.
به راستی که سعید چندانی، خاری بود در چشمان منکران مهدویت و منکران زنده بودن حضرت مهدی أرواحنا فداه. علی الخصوص وهابیت ملعون.
*** تولّد سعید چندانی، مصادف بود با میلاد حضرت عیسی علیه السّلام.
*** شفا یافتن و تولّد دوباره ایشون، مصادف بود با شهادت بی بی فاطمة الزّهراء علیها السّلام.
*** شهادت و سوّمین تولّد این بزرگوار، مصادف شد با شهادت امیرالمؤمین علی علیه السّلام.
خداوند ما را با ایشان محشور کند…
شادی روحش فاتحه ای قرائت می کنیم…
دیدگاه شما