نام پدر : داد الله
نوع عضویت : سپاه
محل تولد : همدان
تاریخ تولد : ۲۷ / ۱۱ / ۱۳۳۷
تحصیلات : دیپلم
سمت : فرمانده گردان ۱۵۴ لشگر ۳۲ انصارالحسین
محل شهادت : کرمانشاه - چهار زبر
عملیات : مرصاد
تاریخ شهادت : ۰۶ / ۰۵ / ۱۳۶۷
زندگی نامه
سردار رشید اسلام شهید بهرام مبارکی مبارز آزادهای که در سال ۱۳۳۷ در آبادان بهدنیا آمد. هنوز سنین کودکی را سپری میکرد که مادرش درگذشت و او را با کوله باری از سختیها و مشکلات وانهاد. ۱۲ ساله بود که به همدان آمد و تا هنگام اخذ دیپلم در این شهر سکونت نمود.
شهید بهرام مبارکی بعد از اتمام تحصیلات دبیرستانی بهخدمت سربازی رفت.او در هوانیروز تهران مشغول به خدمت بود تا اینکه در سال ۵۷ بهدستور امام خمینی (ره) از پادگان گریخت و در آبادان شروع به فعالیت علیه رﮊیم پلید ستمشاهی نمود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بهرام همواره در صحنههای مختلف حضور داشت تا اینکه در سال ۵۹ با شروع جنگ تحمیلی بهعضویت سپاه پاسداران درآمده و از همان جبهه آبادان به مقابله با دشمنان متجاوز پرداخت. او در سال ۶۳ به همدان مراجعت نمود و با عضویت در یگان انصارالحسین (ع) فصل نوینی از جهاد فی سبیل الهی خویش را آغاز کرد. آن عاشق خستگی ناپذیر، سالهای متمادی جسم مرارت کش خود را در آماج بلایای جبههها قرارداده بود که آنگونه مشتاق در عملیاتهای مختلف و با مسئولیتهای متفاوت، جانبرکفانه شرکت میکرد.
سرانجام شهید بهرام مبارکی، سردار دلیر سپاه اسلام در آخرین ایام جنگ تحمیلی، برگه حضور خود را در کنگره افلاکیان و صالحان در حالی دریافت نمود که با سمت فرماندهی گردان بههمراه دیگر رزمندگان تنگه مرصاد را به جهنمی از آتش و دود برای خوارج دین خدا مبدل ساخته بودند.
وصیتنامه
ما که پیرو مکتب پیغمبر(ص) و ائمه اطهار(ع) هستیم باید به اندازه توانائی خودمان به اسلام و اهداف آن خدمت کنیم و من بهترین خدمت را جهاد میدانم، جنگ با کفر میدانم و این را انتخاب کردهام زندگی را در جنگ با کفر و طاغوت میدانم عاشق چنین زندگی هستم و از جنگ با کفار لذت میبرم. ما با چنین جنگهائی میتوانیم خودمان را بسازیم با چنین جنگهائی میتوانیم ایران، عراق، کربلا، فلسطین و قدس و تمام مسلمانان و مستضعفین جهان را آزاد کنیم و با جنگ است که میتوان صلح را برقرار کرد، جنگ با کفر بزرگترین دانشگاه میباشد و انسان در جنگ آبدیده میشود، مردان خدا دستهای بودند که تمام دارائی و زن و بچه و حتی جان خویش را در طبق اخلاص گذاشته و ارزانی راه خدا کردهاند تا خود ظرف نور و حیات شده و جمع و جامعهای را از ظلمت و فساد و ستمها به سمت نور حق رهنما شوند و بدین طریق صداقت خویش را به اثبات رسانده و عهد خویش را وفا کردهاند
ساده زیستی شهید بهرام مبارکی
ايشان خيلي دوست داشتند که مانند ائمه اطهار (ع) ساده زندگي کنند. زندگي آن بزرگواران را الگو و سرمشق خودشان قرار دهند، اين بود که روي اين مساله تاکيد داشتند و خيلي زندگي ساده داشتند و بي آلايش بودند. در مورد نوع تربيت هم مخصوصا در مورد پسرمان تاکيد داشتند که همانند امام حسين (ع) و پيروران آن بزرگوار باشد. البته این را عرض کنم که شهدا قبل از اينکه به شهادت برسند به آنها الهام مي شد. ايشان وقتي که منزل مي آمدند، مي دانستند که به آنجايي که دوست دارند خيلي زود مي رسند. وقتي من چيزي مي پرسيدم در مورد وسائل زندگي يا نظر مي خواستم در موارد مختلف، مي گفتند، که شما مي خواهيد زندگي کنيد حتي در مورد طرح اين خانه چون اين خانه نيم ساخته بود و تکميل نبود که ما اينجا آمديم از ايشان پرسيدم که چگونه باشد، مي گفتند: شما بگوييد چون شما مي خواهيد زندگي کنيد، هميشه مي گفتند: ساده زندگي کنيد و به بچه ها ساده زيستي را بياموزيد . خدا کند پيرو راه آن بزرگوار باشيم .
حالات و برخورد شهيد بهرام مبارکی در هنگام بازگشت از جبهه
وقتي که برمي گشتند ، خيلي عذرخواهي مي کردند از من. چون مرا در شهر غريب تنها گذاشتند. خانواده ما در شيراز بودند و من به تنهايي اينجا بودم. وقتي برمي گشتند از اينکه مرا در چنين شرايطي به قول خودشان با مشکلات مرا تنها گذاشتند ، عذر خواهي مي کردند. از من مي خواستند که ايشان را ببخشم. وقتي که در خانه بودند براي من در حکم يک مهمان بودند، چون به آن صورت در منزل نبودند و من سعي مي کردم که طوري رفتار کنم که آن کمبودها را به قول خودشان که آن طور که بايد به من محبت نمي کردند ، جبران کنم و موقعيت ايجاب مي کرد ، که من در چنين شرايطي به سر ببرم و واقعا هم سعي ایشان بر این بود ، که جبران کنند و هميشه تاکيد مي کردند ، که دوست دارند جبران کنند ، آن مواقعي را که نيستند..
خاطرات همسر شهید بهرام مبارکي
ايشان چون پسر دايي من بودند ، طبيعتا از بچگي با هم بوديم و به صورت يک جمع با هم زندگي مي کرديم و در فاميل يک رابطه صميمي ، برقرار بود و ايشان بعد از اينکه ديپلم گرفتند ، يک سال بعد از جنگ ، ايشان ( اولش که به صورت نيروهاي مردمي بودند) ، در آبادان و خرمشهر و کلا جبهه هاي خوزستان خدمت مي کردند. بعد از يکسال که براي مرخصي آمده بودند شیراز ، من سال آخر دبيرستان بودم. البته آن موقع در حاليکه وضو گرفته بودند ، که به مسجد بروند، نامه اي را به من دادند ودرآن کليه شرايط را براي زندگيشان و کل موقعيتي که داشتند ، وضعيت حقوقيشان، آن خواسته هايي که از من داشتند را به عنوان همسر آينده شان در آن نامه قيد شده بود. بعد از خواندن آن نامه وجوابي که از من شنيدند ، رسما خواستگاري کردند. در آن موقعيت که ما بوديم و آن محل که ما زندگي مي کرديم ، شايد ايشان اولين دامادي بودند که در عروسي خودشان شرکت نداشتند. البته مراسم عروسي هم آن طوري که ايشان دوست داشتند برگزار شد ، خيلي ساده. خوب ايشان دوست داشتند که آن ساعاتي از روز را که در عروسي شرکت داشته باشند ، در منزل باشند و وقتشان را با قرائت قرآن و مطالعه بگذرانند ، که البته اين يک مقدار براي فاميل جا نيفتاده بود، ولي از آنجايي که من کاملا از ایشان شناخت داشتم و ایشان را مي شناختم ونظر ايشان را مي دانستم ، ناراحت نشدم. ولي خوب فاميل ناراحت شد ،ولي من خيلي راحت پذيرفتم. ايشان آخر شب آمدند و مرا به منزل خودشان بردند. باز هم روز سوم بنا به رسمي که هست، خانواده عروس دعوت مي کنند، طبق رسم و رسومي که هست. باز ايشان در آن مهماني نبودند. چون بعد از 3 روز که از ازدواج ما مي گذشت ، به جبهه رفتند .
ايشان به آن صورت در منزل نبودند. همانطوري که در اوايل عرايضم خدمتتان گفتم ، هميشه منطقه بودند که حتي براي جشن ازدواجشان چند روزي را به عنوان مرخصي آمده بودند. در تمام 7 سالي که ما با هم زندگي کرديم، که البته بيشتر اوقات منزل نبودند و اکثر اوقات در جبهه بودند ، در آن زماني که مي آمدند منزل، واقعا سعي مي کردند که تلافي آن مدت که ايشان نبودند را در بياورند و کمبودهايي که ما احساس مي کرديم ، در غياب ايشان را ، جبران کنند و ايشان تا آنجايي که در حد توانشان بود جبران مي کردند و به همه چيز اهميت مي دادند. به کارهايي که من انجام مي دادم براي ايشان و بچه ها . واقعا قدرشناسي مي کرد و سعي مي کردند آن مدتي که اينجا هستند و در کنار ما هستند را خوش باشیم.
ذکر حالات معنوي شهيد در مواقع مختلف در خانه و بين خانواده
ايشان علاقه خاصي به امام حسين (ع) داشتند و کلا به مراسم که در مناسبتها مختلف برگزار مي شد خصوصا در ماه محرم تا آنجايي که مي توانستند در مراسم ها شرکت مي کردند. حتي در منزل خودشان نوحه خواني مي کردند و سينه مي زدند و پسرشان که 4-3 ساله بودند پشت سرش راه مي افتاد و سينه مي زد. دخترشان را بغل مي کردند و نوحه خواني مي کردند. گاهي ما گله مي کرديم و ناراحت بوديم موقعي که مي خواستند بروند، کتابهاي زيادي را براي من مي خريد. کتابهاي مختلف مذهبي، زندگي ائمه اطهار ( ع) و مرا کلا تشويق به مطالعه مي کردند و مي گفتند: در غياب من مطالعه کنيد و ساعات را به بطالت نگذرانيد و مطالعه کنيد. و سعي مي کردند که آن فرهنگي که در جبهه بود (خوب آن بچه ها يک خلوص نيتي داشتند در جبهه و يک حال و هوايي داشتند) ، به منزل منتقل کنند. همانند همين نوحه خواني و اين جور مراسمها که حتي در منزل دوست داشت، با بچه هاي کوچکش انجام دهد.
تاثير فرهنگ جبهه در نحوه برخورد شهيد بهرام مبارکی با خانواده و مسائل زندگي
همان طور که در قسمتي از وصيت نامه ايشان هست که امام ( ره) مي فرمايند : « جنگ نعمت است » و خودشان هم متذکر شده بودند در وصيت نامه شان ، که انسان در جنگ آبديده مي شود و واقعا اين فرمايش امام (ره) را با جان خريده بودند و اعتقاد داشتند که جنگ نعمتي است براي ما . با جنگيدن هست که مي توانيم خودمان را بسازيم و با جنگ هست که مي توانيم به خيلي چيزها برسيم . يک وقت هايي مي پرسيدم: در منطقه چه پستی دارید ؟ هميشه از اين سوال من طفره مي رفتند و من باب شوخي مي گفتند، که ما اصلا تو منطقه حکم يک نخودي را داريم و دوست نداشتند که از کارهايشان در منطقه صحبتي به ميان بياورند . ايشان يک حالت معنوي و روحاني داشتند و وقتي هم به جبهه مي رفتند ، اين حالات در وجود ايشان عميق تر مي شد .
دیدگاه شما