با تنی چند از همرزمان، با قایق در حال حركت برای انجام عملیات بودیم. به ناگاه انفجاری رخ داد و تركشی به چشم فرمانده (برادر خیرالله جهاندیده) خورد و خون از آن جهش كرد. همه نگران بودیم؛ ولی ابهت او اجازه نمیداد، بدون دستورش قایق را نگه داریم. با اشاره و جملهای ناقص از او خواستم برگردیم. با آرامشی كه از خود نشان میداد، پاسخم را داد؛ یعنی از برگشتن نباید حرف بزنم. یك چشمش را گرفته بود و از چشم دیگرش اشك میریخت. قایق به سرعت پیش رفت و او آن شب را تا صبح به فرماندهی افراد دسته خود پرداخت. صبح كه شد به اصرار فرمانده بالاتر، عقب برگشت تا معالجه شود؛ اما بعد از دو ساعت، باز او را در جمع خود دیدیم، پرسیدم: «چرا برگشتی؟» گفت: «چرا برنگردم؟ یك تركش ناقابل كه نمیتواند ما را برگرداند. تركش را در آوردند. باور كن با چشم دیگرم همه چیز را میبینم.» خیر الله تا آخر عملیات با همان وضع با ما بود شهيد خير الله جهان ديده
دیدگاه شما