وضعیت آب و هوای همدان

خبرگزاری علم و فناوری

**

تاریخ : پنجشنبه 10 مهر 1393 ساعت 11:27   |   کد مطلب: 9895
جواد اسدبگی فرزند ولیعهد و عبدالله اسدبگی معروف به سارو روزی به همراه چند همشهری آمدند محل کارم. جواد و عبدالله از نخستین شاهدان حضور معدنچیان در روستای کهنوش هستند که اطلاعت مهمی از حضورشان و حوادث پس ازحضور آنها را افشاء کردند. در ادامه متن گفت وگو با آنها را می خوانید.

به گزارش نافع به نقل از رودآور وبلاگ کهنوش نوشت:

پوریا گل محمدی: پیشنهاد می کنم از ابتدا شروع کنیم. اولین کسی که آمد برای معدن چه کسی بود و با شما چه نسبتی داشت؟

- جواد اسدبیگی: ابتدا من برادر زنم مهندس رضا الیاسی را آوردم کهنوش. قرار بود من با مهندس الیاسی و یک مهندس که از تهران آمده بود معدن را شریک شویم. یعنی هر کدام از ما یک سهم داشتیم و یک سهم هم مال کهنوش بود. چون الیاسی برادر زنم بود من نپرسیدم که چقدر به من تعلق می گیرد. من خیلی چیز زیاید در مورد معدن نمی دانستم. یک نقشه هایی با سی دی از آلمان می آوردند ما نگاه می کردیم. کامپیوتر نبود یک دستگاه دیگری بود که ما با آن نگاه می کردیم.

* گل محمدی: قرار بود چطور برداشت کنید؟

- اسدبیگی: آنها می گفتند ما با سنگ های روی کوه کاری نداریم، از زیر کوه سنگ در می آوریم.

* فکر نمی کردید مردم نسبت به نابودی طبیعت و سنگ ها اعتراض کنند؟

- چرا. ما گفتیم اگر به سنگ های روی کوهستان دست بزنید مردم اعتراض می کنند. آنها می گفتند ما به این سنگهای سطح کوهستان  کاری نداریم، فقط جاهایی که ما می گوییم بولدزر بگذارید کار کنید.

* نگران اعتراضات مردم نبودند؟

 - آنها برای اینکه مردم اعتراض نکنند رفتند از طریق سپاه چندتا بولدوزر کرایه کردند و راننده سپاهی آوردند، شبانه آوردند کهنوش که مردم بگویند مال سپاه است.

* به شکلی با توجه به علاقه ای که مردم کهنوش به سپاه و انقلاب داشتند از اسم سپاه سوء استفاده شد؟

-  بله. تا اینکه مدتی گذشت و اینها خبری به من ندادند. من در همدان معلم بودم و می رفتم کلاس. تا یک سال رازهای کارشان را به من نمی گفتند.

*بعد چکار کردند ؟

-ابتدا شروع کردند به جاده باز کردن. از سمت منطقه تیلا گرزعلی و سَرِدَرَوار. گفتند اینجا راهی باز کنید و بعد بروید بالا.

* آیا مجوز گرفته بودند؟

- نه. هنوز مجوز نگرفته بودند.

* در ادامه به کدام نقطه رفتند؟

- دومین محل بالای قبرستان بود که رفتند و آنجا شروع کردند به جاده زدن. سومین منطقه هم رفتند منطقه “بییَ میزی” در کوه کُلوُ و اطراف گِلَوَری. این کار به معنای تصرف کردن بود. همه اینها بدون مجوز انجام شد.

* بعد از تصرف چه کار کردید؟

23974620115988613293.jpg

جواد سدبگی: ما را فریب دادند. به ما گفتند وضع روستا خوب می شود. من اگر می دانستم اینطوری می شود هیچ نفعی برای ملت کهنوش ندارد قبول نمی کردم.

- تا یکسال من بی خبر بودم. بعد مرا صدا کردند، الیاسی و مهندسی که اهل تهران بود، به من گفتند: به ما گفته اند یا باید هزار نفر آزاده را مجانی شریک کنید یا معدن را تعطیل کنید. اگر اینکار را نکنید وامی را که درخواست کرده ایم برای معدن نمی دهند. من گفتم آخر چطوری می شود آنها را شریک کنیم. این گذشت تا اینکه یک روز به من گفتند معدن را فروختیم به شرکت احرار ۲۷۰ میلیون تومان. سال ۷۵ فروختند.

* چقدر از این پول به روستا داده شد؟

- گفتند ۷ میلیون ریختیم به حساب فرمانداری برای روستا.

* آیا سهم روستا هفت میلیون تومان بود؟

- مهندس الیاسی قبلش گفته بود ما هر امکاناتی به روستا می دهیم. حتا جاده کهنوش به سمت روستای وهنون را می کشیم. بعد شرکت افتاد دست احرار.

* سهم شما چه شد؟
- به من گفتند سهم می دهیم اما بردند، خوردند و هیچ سهمی به من  ندادند.

* این برادر خانم شما مهندس الیاسی کجا زندگی می کرد؟

- سعیدیه همدان.

* شما نمونه قراردادی که با کهنوش بستند را دارید؟

- نه. به من هیچ چیز را نشان ندادند.

* یعنی به هیچ کسی در کهنوش قرار داد نشان ندادند؟

- نه. من که ندیدیم.

* الان نسبت به کاری که کردی و آنها را آوردی به کهنوش چه احساسی داری؟

- ناراحت هستم. پشیمانم.

* چطور به این سادگی وارد روستا شدند و سنگ بردند؟
- ما را فریب دادند. به ما گفتند وضع روستا خوب می شود. من اگر می دانستم اینطوری می شود هیچ نفعی برای ملت کهنوش ندارد قبول نمی کردم. نه تنها پشیمانم، بلکه آبروی خودم و خانواده ام را از دست دادم. من باید به مردم جواب بدهم به خاطر اتفاقی که افتاده است. خیلی از کهنوشی ها به خاطر ما اجازه دادند جاده معدن از زمین هایشان عبور کند. زمینهایشان را شرکت خراب کرد. خیلی از این کشاورزان هیچ پولی هم نگرفتند. آنها از اعتبار ما در کهنوش سوء استفاده کردند و هیچ سودی هم برای مردم نداشت.

 

عبدالله اسدبگی(سارو): سر مردم شیره مالیدند

*پوریا گل محمدی: آیا از بین مردم کسی مخالفت نکرد

عبدالله اسدبگی(سارو): شورا در همان زمان مخالفت کرد. ما مخالفت کردیم و مردم را بردیم ریختیم آنجا، حتا درگیر هم شدیم. بیرونشان کردیم. کار به فرمانداری تویسرکان کشیده شد. گفتیم نمی گذاریم کار کنید. آنها هم آمدند گفتند یک سهمی همه به روستا می دهیم. آنها گفتن سالی یک میلیون پانصده هزار تومان می دهیم و ما گفتیم باید سالی سه میلیون و پانصد هزار تومان بدهید. آن زمان هفت میلیون به حساب ما ریختند. ما هم برای آسفالت ابتدای روستا خرج کردیم.

* یعنی آسفالت آن زمان هفت میلیون هزینه برد؟

- تنها آسفالت نبود که، جدول کشی هم شد.

* بعد از آن هم پول ریختند؟

61490629658954668873.jpg

سارو: بعضی ها را فریب داد و آنها یک پولی گرفتند سنگهای باغشان را فروختند. خیلی ها هم قبول نکردند. آقای محمد علی فاضلی معروف به کلار یک سنگی در باغش دارد که پنجاه میلیون دادند قبول نکرد آن سنگ را از باغش ببرند

- نه. اگر پولی هم ریختند بنده ندیدیم. من چهار سال شورا بودم و فقط دو سال ریختند. یادم هست در همان زمان آقای سلطانعلی اسدبیگی آمد از دست معدن شکایت کرد که معدن باعث مرگ زنبورهای من شده است. معدن تعطیل شد، تا اینکه دوباره به ما گفتند جاده وهنان را برای شما باز می کنیم. آمدند بعد مدتی گفتند نمی شود، چون دولت ومنابع طبیعی اجازه نمی دهد.

* باغدارهای آن منطقه چطور اجازه دادند که سنگهای آن منطقه را ببرند؟

- بعضی ها را فریب داد و آنها یک پولی گرفتند سنگهای باغشان را فروختند. خیلی ها هم قبول نکردند. آقای محمد علی فاضلی معروف به کلار یک سنگی در باغش دارد که پنجاه میلیون دادند قبول نکرد آن سنگ را از باغش ببرند.

* شما الیاسی را دیده بودید؟

- وقتی مهندس الیاسی سالهای ۷۴ آمد کهنوش، آمد پیش من. نشسته بودیم داخل بوستان. داشت به کوه نگاه می کرد، رو کرد به من گفت: فلانی دقت کردی ببینی سنگ های کوههای شما چه شکلی هستند؟ گفتم از چه نظر: گفت از نظر هندسی. گفتم: دایره است. گفت: نه بیضی است. ما حالیمان نبود آن موقع. حتا آقای ت.ک می خواست بیاید کهنوش معدن بزند. وقتی که آنها آمدند شروع کردند او نیامد.

*  چطور وارد روستا شدند و مردم را راضی کردند که سنگها را ببرند؟

- آمدند با جواد اسدبگی و پدرش ولیعهد هماهنگ کردند تا مردم را در مسجد جمع کنند. مردم را دعوت کردند آمدند نشستند داخل مسجد. یک عده ای از مردم مانند ح. ش مخالفت کردند. وقتی مهندس گفت می خواهیم چه کارهایی برای مردم انجام دهم به جایش سنگ ببرم ح.ش مخالفت کرد و نگذاشت. دایی داشتم من که در مسجد نشسته بود کنارم،  با دست زد پشت من و رو کرد به مهندس گفت یه ۱۵۰ تا همچین جوانی داری که پشتیبانت هستند بیا کارت را شروع کن کارت نباشه.

* ح.ش چکار کرد؟

- مخالف بود، اما نمی دانم به ح.ش چی گفتند که راضی شد.

* خود شما چکار کردی؟ موافق بودی؟

- ما معلمان و دانش آموزان رفتیم سه راه جلوی آنها را گرفتیم. آقای ح.ش با ما مخالفت کرد و گفت چرا رفتید، این برای آزادگان است. سر مردم شیره مالیدند تا آنها مشغول شدند. سنگها را بردند و هیچ کاری هم برای کهنوش انجام ندادند. این گذشت تا من خودم شدم شورای کهنوش. رفتیم ملت را ریختیم معدن. فکر کنم سال ۷۶ بود. نگذاشتیم کار کنند تا اینکه آن موقع هفت میلیون به حساب کهنوش ریختند. آسفالت داخل آبادی را ریختیم. از جلوی بهداری تا داخل کهنوش آسفالت شد. بعد من از کهنوش رفتم. امروز هم که این بلا سر کهنوش آمده است.

دیدگاه شما