پسر کوچک بزرگ شد و به يک مرد تبديل شد ولي هنوز نميدانست که چرا زنها بيدليل گريه مي کنند. او بالاخره سوالش را براي خدا مطرح کرد و مطمئن بود که خدا جواب را مي داند.
او از خدا پرسيد: خدايا، چرا زنان به آساني گريه مي کنند؟
خدا گفت: زماني که زن را خلق کردم مي خواستم او موجود به خصوصي باشد بنابراين شانههاي او را آنقدر قوي آفريدم تا بار تمام دنيا را به دوش بکشد و همچنين شانههايش آن قدر نرم باشدکه به بقيه آرامش بدهد و من به او توانايي دادم که در جايي که همه از جلو رفتن نااميد شدهاند او تسليم نشود و همچنان پيش برود.
به او توانايي نگهداري از خانوادهاش را دادم حتي زماني که مريض يا پير شده است بدون اين که شکايتي بکند. به او عشقي دادهام که در هر شرايطي بچههايش را عاشقانه دوست داشته باشد حتي اگر آنها به او آسيبي برسانند.
به او توانايي دادم که شوهرش را دوست داشته باشد و از تقصيرات او بگذرد و هميشه تلاش کند تا جايي در قلب شوهرش داشته باشد.
به او اين شعور را دادم که درک کند يک شوهر خوب هرگز به همسرش آسيب نميرساند اما گاهي اوقات توانايي همسرش را آزمايش مي کند و به او اين توانايي را دادم که تمامي اين مشکلات را حل کرده و با وفاداري کامل در کنار شوهرش باقي بماند و در آخر به او اشک هايي دادم که بريزد. اين اشکها فقط مال اوست و تنها براي استفاده اوست در هر زماني که به آنها نياز داشته باشد،او به هيچ دليلي نياز ندارد تا توضيح دهد چرا اشک مي ريزد.
خدا گفت: ميبيني پسرم، زيبايي يک زن در لباس هايي که ميپوشد نيست. در ظاهر او نيست و در شيوه آرايش موهايش نيست و بلکه زيبايي يک زن در چشم هايش نهفته است،
زيرا چشم هاي او دريچه روح اوست و قلب او جايي است که عشق او به ديگران در آن قرار دارد .
دیدگاه شما