به گزارش نافع،
اینجا آبها تو را زمزمه می کنند ...
دریاها با ذکر نام و یاد تو بیکرانه می شوند ...
من، ما و زمین، برای طلوع گل روی ماهت هر جمعه ندبه سر می دهیم ...
رنگ رنگ خزان هم گذشت ...
به چشم بر هم زدنی ...
به باد، به بارش، به فرو ریختن بار درختان بر معبر هزاران سالهی زندگی ...
و من همچنان ایستاده ام بر درگاه خانهی دلم ...
و چشم انداخته ام بر انتهای مسیر ...
تا که دلم شاد شود بر غبار جاده ...
که گلوله شود زیر پای اسب ظهور ...
که شما حلول کنی و رنگ بپاشی زندگی را ...
اینک بلندای جاده طرحی به قامت ولایت را به تماشا نشسته ...
جاده خسته شده از استواری گام های زائران ...
جاده و رنگ و زیارت ...
همه تو را می خوانند ...
این آخرین جمعهی پاییز است ...
و کاش پاییزی بی تو نباشد ...
بیا تا با هم جاده رامرور کنیم ...
و رنگ را و عاشقی را ...
نیست رنگی که بگوید با من ...
اندکی صبر سحر نزدیک است ...
دیدگاه شما