به گزارش نافع، اما انگار قرار نبود قطره اي از همه محبت مادري و حمايت پدري نصيب" شكوفه" شود.دخترك بي گناهي كه از بدو تولد قرباني دختر بودنش شد و تا امروز كه شانزدهمين بهار زندگي اش خزان مي شود به جاي مهر و نوازش كتك خورده و به جاي آغوش گرم والدينش سرماي بي محبتي و شكنجه هاي آنان را تحمل كرده و امروز آواره كوچه ها است.
شكوفه دختري 16 ساله است .مثل همه دختركان اين سن و سال بايد شاد باشد و با يك دنيا اميد به آينده روشنش بينديشد، اما امروز از او جز تني رنجور و كبود ، جز بدني زخمي و سياه شده و جز روحي دردمند و آسيب ديده چيزي باقي نمانده است.شكوفه تاوان چه چيزي را مي دهد؟تاوان دختر بودنش را؟ گويا فرهنگ دوران بدويت زنده شده است.شكوفه نوجوان، رنجديده تر از آن است كه بتواند دردهايش را شرح بدهد اما آنقدر واضح است جاي اين زخمها، كه اشك هم برايش ماتم مي گيرد.به اصرار ما لب به سخن مي گشايد و از دردهاي 16 ساله اش مي گويد:
او فرزند دوم يك خانواده 7 نفره است.خانواده اي با پدري كارگر كه از روستاهاي اطراف نورآباد به شهرستان نهاوند در استان همدان مهاجرت كردند. مي گويد خودم در نهاوند متولد شدم ولي خانواده ام همه اهل روستاهستند.مادرم باافتخار برايم تعريف مي كند كه چطور وقتي كودك بوده ام سعي كرده مرا از بين ببرد چون دختر نمي خواسته اند! يك ساله بودم كه رگ دستم را آنقدر فشار دادند كه شاهرگم مسدود شدو تا يك ماه در CCU بستري شدم!
نه ساله بودم كه مادرم به مدرسه ام آمد وقتي معلم گفت: درسش ضعيف است . دقيقا يادم است كه مادر از حدود 15 پله مرا به پايين هل داد و اين اتفاق در دوره راهنمايي هم يكبار تكرارشد.
ده سالم كه شد، يكبار لباسهايم را درآوردندو جلوي آفتاب كتكم زدند،موهايم و دستهايم را به درخت بستند و با كمربند كتكم زدند.
تابستاني كه قرار بود به دبيرستان بروم، يك شب پدر و مادرم با هم دعوايشان شد و مراساعت 10 شب از خانه بيرون كردند و گفتند: تواضافه اي!
اول دبيرستان بودم كه دوستم نيمي از بيسكوئيت خود را در مدرسه به من داد، مادرم را در راه مدرسه ديدم، پرسيد اين بيسكوئيت را چه كسي به تو داده؟ هرچه مي گفتم :دوستم داده باور نمي كرد. مي گفت : يك پسر آن را به تو داده! همانجا وسط خيابان مقنعه ام را درآورد و سرم را محكم به تيرآهنهايي كه در خيابان بود زد.و من بدون مقنعه با همه قدرتم تا مدرسه فرار كردم.
سال گذشته، در 15 سالگي به من گفتند : بايد با پسرخاله ات ازدواج كني.من قبول نكردم.پسرخاله ام معتاد بود و دوستش نداشتم.آنها مرابه زيرزمين بردند و لخت كردند و آب سرد رويم ريختند و آنقدر كتكم زدند تا قبول كنم به عقد او درآيم.
25 مهر91 عقد كرديم، بعد از 3 روز گفتم او را نمي خواهم و شش ماه طول كشيد تا از او جدا شدم.پدر و مادرم، مهريه 3 ميليوني ام را از او گرفتند و براي خودشان برداشتند.انگار من يك وسيله بودم تا از پسرخاله ام اخاذي كنند، به او گفته بودند با شكوفه ازدواج كن، بعد او را بكش. ما رضايت مي دهيم!
هزاران بار از اين اتفاق ها برايم افتاده است.آنقدر كتك خورده ام كه ديگرجاي سالم در بدنم نمانده است.تنها دلخوشي ام رفتن به مدرسه و درس خواندن بود.دركنار دوستانم، چند ساعتي غصه هايم را فراموش مي كردم.هفته گذشته به بهانه اينكه تو با يك پسر رابطه داري، انواع تهمتها را به من زدند. بعد مادرم به مدرسه آمد و مديرم را تهديد كرد كه اين دختر، باكره نيست و حق نداري به مدرسه راهش بدهي و گرنه برايت دردسر درست مي كنيم! بعد هم همه لباسهاي مدرسه و كتاب و وسايلم را سوزاندند تا ديگر نتوانم به مدرسه بروم.
از چهارشنبه تا شنبه مرا با چوب كتك زدند.از حال كه مي رفتم رهايم مي كردند بعد كه دوباره به هوش مي آمدم شروع به كتك زدن مي كردند.در خانه را قفل كرده بودند، تا هيچ همسايه اي نتواند به فريادم برسد.پدرم به من گفت اگر دلت رابطه با مرد مي خواهد خودم باتو رابطه برقرار مي كنم و به طرفم آمد! از شرم مي لرزيدم.
شنبه بعداز ظهر بعد از كلي كتك كاري، موهايم را قيچي كردند و از خانه بيرونم كردند! با بدني خونين به خانه يكي از همكلاسيهايم رفتم، وقتي مرا ديدند شوكه شدند و برايم گريه كردند اما پدرش اجازه نداد شب آنجا بمانم و من باز آواره شدم.چند ساعتي بي هدف مي گشتم تا اينكه مادر يكي از همكلاسي هايم مرا ديد و باخود به خانه برد.
وضعيت شكوفه آنقدر اسفناك است كه دل هر بي رحمي را به درد مي آورد.مهرمادري و محبت پدري كجاست كه پدر و مادري فرزند تني خود را اينگونه بي رحمانه شكنجه مي كنند و آرزوي مردنش را دارند؟آيا حيوانات هم با فرزندان خود چنين مي كنند كه انساني چنين قساوت را به اوج رسانده است؟
شكوفه با لباسهايي كه همكلاسي اش به او داد فرداي همان روز به مدرسه رفت . مسئولين مدرسه با ديدن بدن كبود و جراحت هاي بدن او نيروي انتظامي را در جريان گذاشتند و با همكاري دلسوزانه مسئولين اماكن شهرستان نهاوند و تشكيل پرونده عليه خانواده اش طرح دعوي شد.اما سرنوشت اين دختر معصوم چه خواهد شد؟ در حساس ترين سن يك نوجوان با همه دردهاي جسم و روحش آيا به خانواده ش تحويل داده خواهد شد تا بي رحمي را در حق او تمام كنند؟آيا دختر بودن آنقدر گناه بزرگي است كه شكوفه بايد به جبرانش روزي هزاربار تا پاي مرگ برود؟تحقير و توهين و تهمت هاي 16 سال زندگي اين دختر بي گناه يك كتاب قطور خواهد شد اينها تنها بخشي از همه دردهاي شكوفه پرپر شده بود كه توانست به زبان بياورد.شكوفه مي گويد آنها با دختر بودن من مشكل دارند اگر پسر بودم هيچ مشكلي نداشتم خانواده من از دختر بدشان مي آيد .
شكوفه به همه حتي مامورين گفته كه به هيچ وجه حاضر نيست به نزد خانواده اش برگردد اما قانون تا چه حد از اين دختر بي پناه حمايت خواهد كرد؟
آيا بهزيستي و انجمن هاي حمايت از كودكان و بزرگسالان بي سرپرست مي توانند مرهمي بر دردهاي اين دختر زجر كشيده باشند؟
آيا قانوني براي حمايت از اين دختربي گناه كه در اوج نشاط و جواني با تني رنجور و زخم خورده آواره كوچه ها شده وجود دارد؟
آيا مي توان كاري كرد كه سرنوشت خواهر 4 ساله شكوفه هم مانند او تلخ و دردناك نشود؟
پري سيما قياسي
دیدگاه شما