وضعیت آب و هوای همدان

خبرگزاری علم و فناوری

**

تاریخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 ساعت 10:28   |   کد مطلب: 43196
جای‌جای وطن ایران اسلامی کم از نخبه‌های علمی و پزشکی ندارد، آنجا که در گمنامی و به دور از هیاهوی پست و مقام، به ملکوت «عِندَ رَبِّهِم یُرزَقنون» رسیدند و برای همیشه ستاره‌ای درخشان در آسمان نشستند، شهید «احمدرضا احدی» نخبه پزشکی که این دنیا برایش تنگ بود.

به گزارش نافع،شهید «احمدرضا احدی» راهش و مسیرش از این دنیا جدا بود، وصل شدن به لقاء الله را ترجیح داد به رتبه اول پزشکی و با نیت خالص و خدایی گفت: آری «صفایی ندارد ارسطو شدن، خوشا پر کشیدن، پرستو شدن».

احمدرضا در آبان ماه ۱۳۴۵ در شهر اهواز به دنیا آمد، از همان عنفوان کودکی نه در تحصیل بلکه در اخلاق، منش و رفتار نخبه بود و در ۶ سالگی وارد دبستان شد و مراحل تحصیل ابتدایی را با موفقیت کامل و احراز رتبه‌های اول طی کرد و دوره راهنمایی را با معدل‌ ۱۹ و ۲۰ گذراند.

با آغاز جنگ تحمیلی زندگی برای احمدرضا جور دیگری ورق خورد، به واسطه شغل پدرش که درجه‌دار ارتش بود، همراه با خانواده به زادگاه پدر و مادر خویش به ملایر در استان همدان بازگشت و تحصیلات متوسطه را در رشته علوم تجربی در دبیرستان دکتر شریعتی دنبال کرد و سرانجام در سال ۱۳۶۳ موفق به کسب دیپلم شد.

احمدرضا پس از مهاجرت به ملایر و همزمان با تحصیل در دبیرستان، ضمن اندیشه و تأمل در مسائل گوناگون، ایمان روزافزون خود را به حرکت پویای انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) نشان داد تا آنکه در سال دوم تحصیل در دبیرستان، بر اثر روح کمال خواه و ایمان والای خویش و به منظور حضور در میدان‌های جنگ و جهاد لباس رزم بر تن کرد و نخستین بار در عملیات رمضان در سال ۱۳۶۱ شرکت کرد و در این نبرد مجروح شد.

او سال ۱۳۶۴ در کنکور سراسری تجربی موفق به کسب رتبه اول در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران شد و در این رشته ادامه تحصیل داد، حضور پیاپی او در جبهه‌های غرب و جنوب به عنوان یک دانشجوی پزشکی هیچگاه موجب برتری و غرور وی نمی‌شد، چرا که او دنیای غرور و خودخواهی را سخت سُست و بی‌مقدار می‌شمرد و هنگام راز و نیاز، حالتی وصف‌ناپذیر داشت، آنگونه که دوستان او گفته‌اند: اهل تهجّد و شب زنده‌داری بود، چنان که هنوز گریه‌های سوزناک او در جای‌جای سنگرها در ذهن و یاد دوستانش باقی مانده است.

حضور در این عملیات را باید مبدأ تحولی شگرف و آغاز راهی نو فراروی احمدرضا به شمار آورد، چنانکه شکوه ایمان و اخلاص بسیجیان در این عملیات و شهادت دوستان و هم‌رزمانش به خصوص «محمد روستایی» تأثیری عمیقی بر او گذاشت، ماجرای این واقعه در ۲ قطعه از یادداشت‌های وی با عنوان «ضیافت الله» و «با مرگ» با بیانی آکنده از احساس و شور منعکس شده است.

از این پس احمدرضا تا هنگام شهادتش پیاپی در جبهه‌های جنگ حضور یافت و در تمامی نبردها از نفرات ویژه و فعال گردان‌ها و دسته‌ها بود و در مواقع سخت و پیچیده در میادین نبرد، دیگران را نیز هدایت و مساعدت می‌کرد و گاه اتفاق می‌افتاد تا یک شبانه‌روز در میان سپاه دشمن پنهان می‌شد و جز خدا کسی از او خبر نداشت.

 

احمدرضا امام خمینی(ره) را از ژرفای جان دوست داشت تا جایی‌که که وصیتنامه خود را با کوتاه‌ترین عبارت و در یک جمله به تحقق خواسته‌ها و سخنان رهبر و مقتدایش مزین کرد:«فقط نگذارید حرف امام به زمین بماند. همین» و چون امام راحل جنگ را در رأس امور خوانده بود، حضور در جبهه را با شگفتی تمام بر دنیای عافیت و سلامت کلاس درس و دانشگاه ترجیح داد.

شهید احدی برای نخسین بار در سال ۱۳۶۱ به جبهه های نبرد رفت و در مدت چهار سالی که در جنگ حضور داشت، بارها مجروح شد و در نهایت پس از شرکت فعال در عملیات کربلای ۵ در شب دوازدهم اسفندماه سال ۱۳۶۵ همراه چند نفر از همرزمانش چون شهید مجید اکبری به شهادت رسید و پس از ۱۵ روز که پیکر خونینش میهمان آفتاب بود، در گلزار شهدای عاشورای ملایر به خاک پسرده شد.

در مدت چهار سال حضور در جبهه جنگ بارها مجروح شد و در عین حال در بسیاری از این موارد کمتر اتفاق می‌افتاد که دوستان و حتی خانواده‌اش از این موضوع آگاهی یابند، احمدرضا در استعداد و یادگیری، کم نظیر بود و بدین جهت در طول مدت تحصیل در مدرسه و در دبیرستان و دانشگاه برجسته و سرآمد بود و نمره‌های عالی می‌گرفت. چنان که در سال آخر دبیرستان پس از ۶ ماه حضور در خط مقدم جبهه‌های جنگ و بازگشت و شرکت در امتحان نهایی به عنوان دانش آموز ممتاز شناخته شد.

و چه زیباست دست نوشته‌های دانشجوی شهید احمدرضا احدی رتبه یک پزشکی کنکور سال ۱۳۶۴ که امروز سرمشق و مسیر روشن برای تمام جوانان برومند این آب و خاک است که برای دفاع از وطن، خون پاکشان بر زمین ریخته شد و اجازه ندادند یک وجب از خاک پاک ایران اسلامی به دست دشمنان بیفتد.

«بسم رب الشهدا و الصدیقین:
چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟ چه کسی می‌داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می‌کند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سوال‌ها و جواب‌ها قرار گرفته‌ایم؟

کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس‌های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود.از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می‌کند که بی‌شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.کدام پسر دانشجویی می‌داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟

 

چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:
نبرد تن و تانک!؟ اصلا چه کسی می‌داند تانک چیست؟ چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی‌های تانک له می‌شود؟ آیا می‌توانید این مسئله را حل کنید؟ گلوله‌ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می‌شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می‌کند، حالا معلوم کنید سرکجا افتاده است؟

کدام گریبان پاره می‌شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می‌ریزد؟ و کدام کدام ...؟ توانستید؟ اگر نمی‌توانید، این مساله را با کمی دقت بیشتر حل کنید: هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ۱۰ متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده مهران- دهلران حرکت می‌کند، مورد اصابت موشک قرار می‌دهد، اگر از مقاومت هوا صرف‌نظر شود، معلوم کنید کدام تن می‌سوزد؟ کدام سر می‌پرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟ چگونه باید آنها را غسل داد؟

چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟ چگونه می‌توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم. چگونه می‌توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل می‌کنی؟ برای کدام امتحان درس می‌خوانی؟‌ به چه امید نفس می‌کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می‌کنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می‌گذارد؟

کدام اضطراب جانت را می‌خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چیز بسته‌ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن، پرستو شدن آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده‌ای در همسایگی تو داغدار شده است؟ جوانی به خاک افتاده است؟

آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده‌اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟ هیچ می‌دانستی؟ حتما نه! ...
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می‌خورد، به دنبال آب گشته‌ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطره‌ای نم یافتی؟ با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی؟

اما دیدی که کودک دیگر آب نمی‌خورد!! اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش! که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد، من نمی‌دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد... د. پس بیایید حرمله مباشیم.»

 

دست نوشته‌ها و خاطرات شهید «احمدرضا احدی» یکی از سرداران دوران دفاع مقدس در کتابی با عنوان «حرمان هور» توسط «علیرضا کمری» به رشته تحریر در آمده است.

در بخشی از کتاب ح‍رم‍ان‌ ه‍ور می‌خوانیم:

امروز وقتی می‌خواستیم نماز صبح را اقامه کنیم، متوجه شدیم درگیری نسبتاً شدیدی در قلّه‌های روبه‌رویی شاخ، بین نیروهای خودی و بعثیان مزدور رخ داده است.

صدای رگبار دوشکا به گوش می‌رسید، چند دقیقه‌ای بعد که هوا خوب روشن شد، نیروهای دشمن با آتش خمپاره و کاتیوشا برای نیروهای اسلام ایجاد مزاحمت کردند، کم‌کم فهمیدیم که از جانب دشمن تک بزرگی صورت گرفته و هدف این تک، گرفتن قلّه‌های «بردتکان» و شاخ شمیران بود. ضمناً در این حمله پنج فروند هلی‌کوپتر و هواپیمای دشمن دست‌اندرکار بودند.

ساعت حدود نُه بود که از مرکز اطلاع دادند عده‌ای نیرو، برای کمک به برادران برای انجام ضد حمله لازم است. به این منظور به لطف خدا ما نیز عازم قلّه‌های بزرگ شدیم و از پشتیبانی به سمت قلّه‌های شاخ حرکت کردیم. در بین راه مرتب خمپاره زده می‌شد و ما نیز با شور و وجدی خاص عازم قلّه‌ها بودیم. در بین راه برادر مصطفی، معاون مسئول محور را سوار کردیم.

نزدیکی‌های شاخ پیاده شدیم و به ستون یک بالا رفتیم، پس از چندی پیاده‌روی درحالی‌که از دو طرف بمو و «بالامو» زیر آتش دشمن بودیم، به شاخ رسیدیم. چند دقیقه‌ای استراحت کردیم و پس از آن به زیر صخره‌های شاخ رفته و منتظر فرمانده شدیم، عراق شدیداً مواضع ما را زیر آتش گرفته بود و از جلو و پشت سر ما را می‌کوبید. پژواک صدای انفجار، صدای مهیب و عجیبی به وجود آورده بود. در همان حال که زیر صخره‌های شاخ در بالای قلّه استراحت می‌کردیم، هواپیمای دشمن با تیربار به سوی ما شلیک کرد، اما به لطف خدا با آتش پدافند هوایی متواری شد و نتوانست کاری از پیش برد.

راه تدارکاتی ما کوهستانی و بسیار طولانی بود، به همین علت برای مهمات بردن و تدارکات رساندن بایستی نیروی زیادی صرف می‌کردیم.

احمدرضا هر لحظه بوی کربلا را نفس می‌کشید و با سردار کربلا حدیث عشق می‌خواند و در خاک پاک جبهه‌ها به دنبال سعادتی جاودانه بود تا به سوی معبود پرواز کند و به قول خودش فنا شدن از همه جا، جاری شدن، به سوی کمال انقطاع روان شدن... و ساعتی قبل از شهادتش با خود زمزمه کرد و آخرین زرنوشته هایش را بر روی صفحه حک کرد: «یاهو دنیای پر از غرور، هر روز در کربلا، آغاز محرم، غریبه باش، بگذار گریه کنم...

مادرش احمدرضا را شهید زنده می‌داند و با افتخار می‌گوید: احمدرضا متعلق به این دنیای مادی نبود، او مسیر و هدفش را خود انتخاب کرد و برای رسیدن به کمال ابدی و لقاء پروردگار از هیچ چیزی فروگذار نکرد.

«اشرف عروجی» اگر چه یک نفس کشیدن احمدرضا برایش به تمام دنیا می‌ارزد و نبود او برایش سخت است، اما به گفته این مادر شهید، چیزی که او را خوشحال و راضی می‌کند و به او آرامش می‌دهد، این است که احمدرضا مسیرش را خود آگاهانه انتخاب کرد و عاقل و بالغ به جبهه‌های نبرد رفت.

وی با بیان اینکه اخلاق و منش فرزند شهیدش در خانواده بسیار متواضعانه بود، ادامه می‌دهد: احمدرضا در سال ۱۳۶۱ برای نخستین بار به جبهه رفت و در عملیات رمضان شرکت کرد و در همان عملیات مجروح شد.

به گفته مادر شهید احدی؛ کتاب «حرمان حور شهید احدی» جزء پنج کتاب برتر دوران دفاع مقدس است و از وزارت فرهنگ و ارشاد در زمینه خاطره نویسی تندیس گرفته است.

عروجی که شهدا را مایه عزت و افتخار انقلاب اسلامی می‌داند، معتقد است: خانواده شهدا باید برای استمرار خط و آرمان شهدای خویش از مسیر اصلی آنها خارج نشده و برای رسیدن به اهداف آنها تلاش کنند.

شهید «احمدرضا احدی» آخرین وصیت ماندگار خود را نیز چنین نگاشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

«فقط نگذارید حرف امام(ره) به زمین بماند همین، حدود یک ماه روزه قرض دارم تا برایم بگیرید و برایم از همگی حلالیت بخواهید»

والسلام کوچکترین سرباز امام زمان(عج)، احمدرضا احدی

 شهید احدی پس از شرکت فعال در عملیات کربلای ۵ در شب دوازدهم اسفندماه سال ۱۳۶۵ همراه چند نفر از همرزمانش همچون شهید «مجید اکبری» به شهادت رسید و پس از ۱۵ روز که پیکر خونینش میهمان آفتاب بود، در گلزار شهدای عاشورای ملایر به خاک سپرده شد.
شهرستان ملایر یک‌هزار و ۱۰۰ شهید والامقام را تقدیم انقلاب اسلامی کرده است.

انتهای پیام/

برچسب‌ها: 

دیدگاه شما