به گزارش نافع به نقل از صدای دانشجو، امروزه بحث پیرامون علوم اسلامی و علوم طبیعی و نسبت دانشگاهها با این علوم و سمت و سوی اصلاح علوم دانشگاهی در محافل علمی و حوزوی طرفدارن بسیاری یافته و نظریات متعددی پیرامون آن مطرح شده. عده ای علوم انسانی غرب را مثبت ارزیابی نموده و به طبع آن علوم تجربی را نیز در معنای کلی آن قبول میکنند. عده ای دیگر معتقدند علوم انسانی غربی ذاتی امانیستی دارند اما میتوان برخی گزاره های آن را پذیرفت این عده نسبت به علوم تجربی دیدگاه گروه قبل را دارند با این تفاوت که پیوند مستحکمی بین علوم انسانی و تجربی قائل نیستند، گروهی دیگر ذات علوم انسانی را غربی دانسته و به کلی آن را رد میکنند اما علوم تجربی را میپذیرند و گروه پایانی نیز علوم غربی را اعم از انسانی و تجربی رد کرده و به دنبال تولید علوم تجربی از دل علوم انسانی اسلامی میباشند در این میان مرور یکی از سخنرانی های امام خمینی(ره) در جمع اساتید دانشگاه ها به نظر مفید می آید:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
تفاوت دانشگاه اسلامی با دانشگاه غربی
فرق بین دانشگاههای غربی و دانشگاههای اسلامی باید در آن طرحی باشد که اسلام برای دانشگاهها طرح میکند. دانشگاههای غربی ـ به هر مرتبهای هم که برسند ـ طبیعت را ادراک میکنند، طبیعت را مهار نمیکنند برای معنویت. اسلام به علوم طبیعی نظر استقلالی ندارد. تمام علوم طبیعی ـ به هر مرتبهای که برسند ـ باز آن چیزی که اسلام میخواهد نیست. اسلام طبیعت را مهار میکند برای واقعیت؛ و همه را رو به وحدت و توحید میبرد. تمام علومی که شما اسم میبرید و از دانشگاههای خارجی تعریف میکنید ـ و تعریف هم دارد ـ اینها یک ورق از عالم است؛ آن هم یک ورق نازلتر از همۀ اوراق. عالَم، از مبدأ خیر مطلق تا منتها الیه، یک موجودی است که حَظِ طبیعیاش یک موجود بسیار نازل است؛ و جمیع علوم طبیعی در قبال علوم الهی بسیار نازل است؛ چنانکه تمام موجودات طبیعی در مقابل موجودات الهی بسیار نازل هستند. فرق مابین اسلام و سایر مکتبها ـ نه مکتبهای توحیدی را عرض نمیکنم ـ بین مکتب توحیدی و سایر مکتبها، که بزرگترینش اسلام است، این است که اسلام در همین طبیعت یک معنای دیگری میخواهد، در همینطب یک معنای دیگری میخواهد، در همین هندسه یک معنای دیگری را میخواهد، در همین ستارهشناسی یک معنای دیگری میخواهد ... .
کسی که مطالعه کند در قرآن شریف این معنا را، میبیند که جمیع علوم طبیعی جنبۀ معنوی آن در قرآن مطرح است نه جنبۀ طبیعی آن. تمام تعقلاتی که در قرآن واقع شده است و امر به تعقل، امر به اینکه محسوس را به عالم تعقل ببرید و عالم تعقل؛ عالمی است که اصالت دارد و این طبیعت، یک شبحی است از عالم؛ منتها ما تا در طبیعت هستیم، این شبح را، این حظ نازل را میبینیم.
در حدیث است کهإِنَاللّهَ تَعَالی مَا نَظَرَ إلَی الدُّنْیا ـ یا إلی الطبیعة ـ مُنذُ خَلَقَها نَظَرَ رَحمَةٍ؛[۱]نه اینکه این جزء رحمت نیست لکن نظر به ماورای این عالم است، به ماورای این طبیعت است. اینهایی که ادعا میکنند که ما عالم را شناختیم و اعیان عالم را شناختیم، اینها یک ورق نازل کوچکی از عالم را دیدند و اقناع شدند به همان. آنهایی که میگویند که ما انسان را شناختیم، اینها یک شبحی از انسان ـ آن هم نه انسان، شبحی از حیوانیت انسان ـ را شناختند و گمان کردند که انسان همین هست. آنهایی که ادعا میکنند که ما اسلامشناس هستیم، اینها هم یک چیزی از این مرتبۀ نازل اسلام را دیدند و به همین قناعت کردند و گمان کردند که اسلام را شناختند. انسان به مراتبی که دارد، مرتبۀطبیعتش از همۀ مراتبش نازلتر است؛ منتها محسوس ماست. آن چیز چون محسوس ماست، ما که طبیعی هستیم و الآن در عالم طبیعت هستیم، این محسوس ما را گاهی اشباع میکند. معنویت نیست الآن، محسوسات هست.
بهرهگیری معنوی و توحیدی از علوم
اسلام برای برگرداندن تمام محسوسات و تمام عالم به مرتبۀ توحید است. تعلیمات اسلام تعلیمات طبیعی نیست، تعلیمات ریاضی نیست؛ همه را دارد. تعلیمات طب نیست؛ همۀ این را دارد لکن اینها مهار شده به توحید. برگرداندن همۀطبیعت و همۀ ظِلهای ظلمانی به آن مقام نورانی، که آخِر مقام الوهیت است. بنابراین، باید این معنا که علوم ـ ما از آن هم تمجید میکنیم؛ تعریف میکنیم؛ همۀ علوم طبیعی، همۀ علوم مادی؛ لکن آن خاصیتی که اسلام از اینها میخواهد در غرب از آن خبری نیست. اگر هم باشد فقط یک چیز نازلی است ـ آن معنایی که از علوم دانشگاهها ما میخواهیم و آن معنایی که از علوم مدارس قدیمه ما میخواهیم، همین معنا نیست که در سطح ظاهر الآن هست. و متفکرین ما همان سطح ظاهر را دارند در آن[کار]میکنند و بسیار هم ارجمند است کارهایشان؛ لکن آنکه اسلام میخواهد این نیست.
آنی که اسلام میخواهد تمام علوم، چه علوم طبیعی باشد و چه علوم غیرطبیعی باشد، آنکه از آن اسلام میخواهد، آن مقصدی که اسلام دارد، این است که تمام اینها مهار بشود به علوم الهی و برگشت[۲]به توحید بکند. هر علمی جنبۀ الوهیت در آن باشد، یعنی انسان طبیعت را که میبیند خدا را در آن ببیند، ماده را که میبیند خدا را در آن ببیند، سایر موجودات را که مشاهده بکند خدا را در آن ببیند. آنکه اسلام برای آن آمده است: برای برگرداندن تمام موجودات طبیعی به الهیت و تمام علوم طبیعی به علم الهی. و از دانشگاهها هم این معنا مطلوب است. نه اینکه خود طب را ـ البته طبهم باید باشد، علوم طبیعی هم همه باید باشد، معالجات بدنی هم باید باشد ـ لکن مهم آن مرکز ثقل است که مرکزتوحید است. تمام اینها باید برگردد به آن جهت الوهیت. نباید ما خیال کنیم که ... مثلاً اگر علومی در اسلام هم باشد، نظر مثل علومی است که سایر مردم دارند یا سایر رژیمها دارند.
ساختن جامعۀ توحیدی از جهان مادی
اسلام در همه چیزش اصلش آن مقصد اعلی را خواسته. هیچ نظری به این موجودات طبیعی ندارد الاّ اینکه در همان نظرْ نظر به آن معنویت دارد و به آن مرتبۀ عالیه دارد. اگر نظر به طبیعت بکند، به عنوان اینکه طبیعت یک صورتی است از الهیت؛ یک موجی است از عالم غیب. اگر نظر به انسان بکند به عنوان این است که یک موجودی است که از او میشود یک موجود الهی درست کرد. تربیتهای اسلام تربیتهای الهی است؛ چنانکه حکومت اسلام حکومت الهی است. فرق مابین حکومتهای دیگر با حکومت اسلام این است که آنها حکومت را میخواهند برای اینکه غلبه کنند بعضی بر بعضی و سلطه پیدا کنند یک عدهای بر عدۀ دیگر؛ اسلام نیست؛ این منظورش نیست. اسلام از کشورگشاییها نمیخواهد کشورگشایی کند. اسلام میخواهد که کشورگشایی کند که همه را بکِشد طرف یک عالم دیگری. همه را تربیت انسانی بکند نه اینکه استفاده از آنها بکند؛ مثل این رژیمها که شما ملاحظه کردید و میکنید که چه در غرب باشد، چه آنهایی که در شرق بوده است؛ که همه نظر به این بوده است که یک سلطهای پیدا کنند و یک استفادههای مادی بکنند. اسلام اصلش ماده در نظرش مطرح نیست. هر کس قرآن را مشاهده کند میبیند همۀ چیزهای ماده در آن هست لکن نه به عنوان مادی. همهاش به عنوان یک مرتبۀ دیگری؛ تعلیم به یک مرتبۀ دیگری.
حکومت اسلامی، جلوهای از جلال الوهیت
حکومت اسلامی هم اینطوری است که میخواهد حکومت اللّه در عالم پیدا بشود؛ یعنی میخواهد سرباز مسلمان با سربازهای دیگر فرق داشته باشد: این سرباز الهی باشد. نخستوزیر مسْلم با نخستوزیر سایر رژیمها فرق داشته باشد؛ این یک موجود الهی باشد. هر جا یک مملکتی باشد که هر جایش ما برویم صدای اللّه در آن باشد. اسلام این را میخواهد. اسلام از کشورگشایی میخواهد که اللّه را در همۀ عالم نمایش بدهد؛ تربیت الوهیت بکند در همه عالم، تربیت انسانی بکند؛ انسان را برساند به آنجایی که «در وهم تو ناید آن ...».بنابراین ما باید فرق بگذاریم بین علومی که خودشان مستقلاً اینها را میبینند و آن علومی که اسلام آنها را طرح کرده. علوم اسلامی همۀ اینها هست به علاوه اینها همینها هستند، آن علاوه را ندارند. فرق ما بین علوم اسلامی در همه طرف، در همه جا، با سایر علوم این است که یک علاوه در اسلام هست که این علاوه در آنجا نیست. آن علاوهای که در اسلام هست، آن جنبۀ معنویت و روحانیت و الوهیت مسئله است.
عالمان اسلام و رسالت کنترل زمامداران
و اما قضیۀ «خواجه نصیر»[۳]و امثال خواجه نصیر را؛ شما میدانید این را که خواجه نصیر که در این دستگاهها وارد میشد نمیرفت وزارت کند؛ میرفت آنها را آدم کند. نمیرفت که برای اینکه در تحت نفوذ آنها باشد. میخواست آنها را مهار کند تا آن اندازهای که بتواند. کارهایی که خواجه نصیر برای مذهب کرد، آن کارهاست که خواجه نصیر را خواجه نصیر کرد؛ نهطب خواجه نصیر و نه ریاضیات خواجه نصیر. آن خدمتی که به اسلام کرد. خواجه نصیر که رفت در دنبال هلاکو[۴]و امثال آنها لکن نه برای اینکه وزارت بکند، نه برای اینکه برای خودش یک چیزی درست کند. او رفت آنجا برای اینکه آنها را مهار کند؛ و آنقدری که قدرت داشته باشد خدمت بکند به عالم اسلام و خدمت به الوهیت بکند. و امثال او، مثل محقق ثانی،[۵]مثل مرحوم مجلسی[۶]و امثال اینهایی که[...]مرحوم مجلسی که در دستگاه صفویه بود، صفویه را آخوند کرد؛ نه خودش را صفویه کرد! آنها را کشاند توی مدرسه و توی علم و توی دانش و اینها ـ تا آن اندازهای که البته توانستند. بناء علیه ما نباید مقایسه بکنیم که روحانیون یک وقتی وارد شدند. الآن هم ما اگر بتوانیم[همین وظیفه را داریم]ما آن وقت هم اگر میتوانستیم، که آنطوری که آنها میخواهند خدمت بکنند، ما هم وارد میشدیم. برای اینکه مقصد این است که انسان درست بکنیم. اگر انسان بتواند محمدرضا را انسان کند، بسیار کار خوبی است. انبیا برای همین آمدهاند. پیغمبر اکرم برای خاطر اینکه این کفار مسلمان نمیشدند و اعتنای به این مسائل را نمیکردند غصه میخورد.بَاخِعٌ نَفسَکَ[۷]که بر آثار تو اینها توجه نکردند.
کتاب انسان سازی و رسالت آدمسازی
در هر صورت انبیا آمدند که همۀ مردم را آدم کنند. علم انبیا علم آدمسازی است. قرآن هم یک کتابی است کتاب آدمسازی. نه کتاب طب است، نه کتاب فلسفه است، نه کتاب فقه است، نه کتاب ـ عرض میکنم ـ سایر علوم است. هر چه در قرآن هست اگر کسی مطالعه کند درست، میبیند آنی که در قرآن هست آن جنبۀ الوهیتش هست. همیشه هر چیزی طرح شده به جنبۀ الوهیت طرح شده است. همه چیز در آن است اما به جنبۀ الوهیتش. اسلام برای خدمت به خدا آمده است. انبیا خدمۀ خدا هستند و برای خدا آمدهاند؛ و برای توجه دادن همۀ موجودات اینجا و همۀ انسانهای اینجا به خدای تبارک و تعالی.
انقلاب اسلامی، تحولی خدایی
و من امیدوارم که دانشگاه ما یک تبدل معنوی پیدا بکند، یک تحول پیدا کند. همان جوری که بسیاری از چیزها در این نهضت تحول پیدا کرد. و شما ملاحظه کردید که یک تحول بزرگ روحی که در ایران پیدا شد بالاتر از این فتحی بود که کردند. و آن تحول روحی این بود که یک روز پاسبان میآمد توی بازار میگفت «چهارم آبان است، همه باید بیرق بزنید» هیچ کس به خودش اجازه نمیداد که، توی مغزش نمیآمد که میشود با این پاسبان مخالفت کرد؛ هیچ کس! همه اطاعت؛ هر جا میرفت اطاعت. توی دانشگاه هم که میآمد اطاعت میکردند؛ یکوقت بعد از یکی ـ دو سال همچو شد که مردم ریختند توی خیابان و گفتند «ما شاه نمیخواهیم»! و پیروز هم شدند.[با]این تحول روحی، آن خوفی که از پاسبان بود متبدل شد به یک شجاعتی که از تانک نترسیدند. همان آدمی که از آن چوبی که دست پاسبان بود میترسید، همان آدم آمد در خیابان و مشتش را گره کرد و حمله کرد به تانک. کشته هم شد اما حمله کرد به تانک. این تحول یک تحولی بود که در این نهضت پیدا شد. و این یک دست الهی بود؛ نه یک چیزی بود که ماها بتوانیم این کارها را بکنیم؛ انسان بتواند این کارها را بکند. اصلاً این حرفها نیست. این یک نظر الهی بود. یک نظری بود که خدای تبارک و تعالی به این ملت کرد و متحولشان کرد به یک صورتی که مثل سربازهای صدر اسلام، که میگفتند که ما جنگ میکنیم کشته بشویم هم نفع با ماست، و بکشیم هم نفع با ماست، اینها را اینجوری کرده بودند. مکرر پیش ما آمدند، الآن هم باز، الآن هم من گاهی وقتها، شاید همین دیروز بود که اینجا میرفتم یک کسی بیخ گوشِ من گفت که دعا کنید من شهید بشوم. این تحول که مردم شهادت را برای خودشان فوز عظیم میدانستند و میآمدند توی خیابانها به عشق اینکه شاید هم شهید بشوند، این تحول اسباب این شد که این پیروزی حاصل شد. و الآن این تحول را باید حفظش کنیم.
لزوم حفظ روحیه انقلابی
آن چیزی که لازم است این است که شما که در دانشگاه هستید، شما که تماس با جوانها دارید، این معنا را تذکر بدهید که این تحولی که رمز پیروزی شما بود و شما را تا اینجا رساند و این سد بزرگ شیطانی را شکستید، این تحول و این نهضت را به این معنا که هست حفظش کنید، تا اینکه بعدها هم بتوانیم یک دانشگاه داشته باشیم مستقل برای خودمان، یک مدرسه علمی داشته باشیم مستقل برای خودمان، یک ارتش داشته باشیم مستقل برای خودمان. ما هیچ چیز نداشتیم. ما نمیتوانیم ادعا کنیم؛ نه شما دانشگاه داشتید، نه ما مدرسۀ علمی. همه دست آنها بود. همه. همه با امر آنها بود. سازمان امنیت همه را میخواست اداره بکند. مساجد ما؛ دست سازمان امنیت بود. هر کدامش یک نفر بازنشسته را نشانده بودند آنجا که نظارت بکند. همۀ امور دست آنها بود. این تحول اسباب این شد که ما دست همه را انشاءاللّه کوتاه کردیم و میکنیم. بعدها هم به شرط اینکه شما دانشگاهیها و اساتید محترم در محل خودتان، من که یک طلبه هستم در محل خودم، آقایان که از علما هستند در محل خودشان، همهمان دنبال این معنا باشیم که این نهضت به اینجوری که تا اینجا آمده حفظ بشود. اگر این نهضت به همین طور، یعنی وحدت کلمه، گروه گروه نشویم
اعلام موجودیت گروههای گوناگون
الآن شما ملاحظه میکنید صد گروه در تهران اظهار وجود کردهاند! یعنی صد گروه مخالفت با اسلام. ... ولو خودشان نفهمند. ولو خودشان برای اسلام میگویند ما این کار را میکنیم. اما وقتی بنا شد که ما با انسجام این جمعیتها با هم پیش بردیم؛ تا اینجا رساندیم؛ انسجام گروهها با هم؛ همه با هم فشرده شدند. یعنی دانشگاهی نگفت من جدا هستم از روحانی؛ روحانی هم نگفت من جدا هستم از دانشگاهی؛ آن هم نگفت من از حزب و حزب از جبهه و جبهه از کذا. این حرفها آن وقت مطرح نبود. چون مطرح نبود و امر هم الهی بود و همه هم اسلام را میخواستند، همه هم متنفر از این ظلمها و این ظَلَمه بودند، از این جهت پیش بردیم. حالا که به اینجا رسیدیم، این خطر آمده است در کار که حالا هی اظهار وجود! یک گروهی به یک اسمی اظهار وجود؛ یک گروه دیگر آنجا به اسمی. همین طور گروه گروه دارند میشوند و آن انسجام را دارند از دست میدهند. اگر این انسجامی که بود ما از دست بدهیم، اگر دانشگاه جدا بشود از روحانیت، روحانیت جدا بشود از دانشگاه، هر دو جدا بشوند از مردم دیگر، احزاب احزاب مختلف متشتت ـ که معالأسف هر کدام با دیگری بدند، اگر این معنا بشود ما خوف این معنا را داریم که نهضت ما نرسد به آن ثمرهای که باید برسد؛ و دانشگاه شما هم نرسد به آن معنایی که دلتان میخواهد؛ و مدارس ما هم نرسد به آن معنایی که دلمان میخواهد.
حکومت ایدهآل اسلامی
آن چیزی که الآن همۀ ما باید دنبال آن باشیم و جدیت داشته باشیم این است که شما در دانشگاه و ما در مدرسهها و آقایان در شهرها و همه در همه جا مردم را دعوت کنند به وحدت کلمه و اینکه از این تشتت دست بردارند. با وحدت کلمه و توجه به اینکه ما همه یک جمهوری اسلامیِ عدل میخواهیم، یک حکومت اسلامی عدل میخواهیم، یک حکومتی که همه آزاد فکر کنند، آزاد نظر بدهند ـ عرض میکنم ـ آزاد عمل بکنند، استقلال داشته باشند در همه چیز. ما یک همچو[حکومتی]را میخواهیم درست بکنیم. تا این وحدت کلمه نباشد، تا اینکه همین معنایی که این سد را شکست محفوظ نگه نداشته باشیم، نمیتوانیم به آن مطلب برسیم. و من الآن خوف این معنا را دارم که این تشتتهایی که گمان هم ندارم که همین طور بیخودی شده باشد، من خوف این را دارم که یک دستهایی در کار باشد برای همین ایجاد این تشتتها، گروه گروه درست کردنها، و هی اظهار وجود در روزنامه! صد تا گفتهاند بیشتر است ـ یا همین حدود ـ صد تا گروه است که در همین دو ماه اظهار وجود کردهاند! یعنی صد گروه با هم دشمن! صد گروه بیتوجه به مصالح کشور. به خیال خودشان توجه دارند لکن اینطور نیست. خیال میکنند! این مخالف با مسیری است که این نهضت داشت و پیروز شد.
اگر این[وحدت]حفظ نشود، نه شما دیگر امید داشته باشید که یک دانشگاه مستقل داشته باشید؛ و نه ما امید داشته باشیم که یک مسجد و محراب مستقل داشته باشیم. و اگر انشاءاللّه، امیدوارم بشود، همۀ ما مجتمع باشیم، همۀ ما نظر صحیحی داشته باشیم، فکر نکنیم که شما از ما جدا و ما از شما جدا، همه مسلِم، همه دارای ـ عرض میکنم ـ عقیدۀ اسلامی، همه توجه به اینکه کشورمان مستقل باشد، مال خودمان باشد، منافعش مال خودمان باشد، زحمت مردم مال خودشان باشد، معنویاتش درست بشود، مادیاتش درست بشود، همۀ این چیزها، اگر این مطلب محفوظ بماند و همه با هم باشیم، همان طوری که تا حالا بودیم، پیروز هستیم انشاءاللّه. و تا آخر میرسیم. شما راحت[با]علوم دانشگاه تربیت کنید اشخاص را؛ ما هم راحت میتوانیم به طلبگی خودمان ادامه بدهیم.
و من از خدای تبارک و تعالی توفیق همۀ شما را میخواهم. و امیدوارم همۀ ما در راهی که خدای تبارک و تعالی میخواهد در آن راه قدم برداریم؛ و همۀ ما موفق بشویم که این کشور را نجات بدهیم؛ بلکه کشورهای اسلامی را انشاءاللّه. ان شاءاللّه خداوند همۀ شما را تأیید کند.
۱ـ کنزالعمال، ج ۳، ص ۲۱۴.
۲- اصل: برگشتش.
۳ـ نصیرالدین طوسی دانشمند مشهور ایرانی. وی در زمان حکومت هلاکوخان مغول به وزارت رسید و توانست با نفوذ خارقالعادۀ خود، فرهنگ اسلامی را در دربار مغول ترویج و گسترش دهد.
۴- مؤسس سلسلۀ مغولهای ایران.
۵- علی بن حسین بن عبدالعالی متوفای ۹۴۰ ه . ق. فقیه بزرگ، مشهور به محقق کَرکی.
۶- محمدباقر مجلسی متوفای ۱۱۱۰ ه . ق. معروف به مجلسی دوم، از علما و محدثان بزرگ شیعه.
۷- بخشی از آیۀ ۳ سورۀ شعرا: «چه بسا خودت را هلاک کنی».
دیدگاه شما