آن لحظه برای من شیرین ترین خاطره در طول هشت سال دفاع مقدس بود.
سوم خرداد بهانه ای شد برای آشنایی بیشتر با این رزمنده دفاع مقدس. تنها رزمنده ای که در عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر از شهرستان ملایر حضور داشته و بعنوان فرمانده گروهان و معاون گردان در مرحله اول و دوم عملیات بیت المقدس نقش آفرینی کرده است.
رزمنده بسیجی حاج محسن زمانی در سال ۱۳۳۹ در شهرستان ملایر متولد شد و پس از گذراندن تحصیلات خود در اوایل انقلاب دیپلم دانشسرای تربیت معلم را در بروجرد کسب کرد.
وی از ابتدای سال ۵۸ در یکی از روستاهای شهرستان ملایر کار معلمی را آغاز کرد و در حال حاضر به عنوان معلم بازنشسته به زائران خانه خدا و عتبات عالیات در قالب اعزام کاروانهای زیارتی خدمت می کند.
گزارش پیش رو گفتگویی با این یادگار هشت سال حماسه و ایثار است که با بیش از ۶۱ ماه حضور در جبهههای حق علیه باطل و جانبازی در این راه کارنامه درخشانی از خود به جای گذاشته است.
فعالیت و همکاری شما با سپاه ملایر از چه زمانی آغاز شد؟
در سال ۵۸ در شهرستان ملایر سپاه تشکیل شد و آن ایام جریانات کردستان اتفاق افتاده بود، به دلیل اینکه با بچههای سپاه آشنا بودم و نیز تعداد نیروهای سپاه تنها ۹ نفر بود، یکی از دوستان پیشنهاد داد که به صورت افتخاری با سپاه همکاری کنم تا در مأموریتهای مختلف به صورت مقطعی بتوانم با این نهاد مقدس همکاری کنم.
قبل از شروع جنگ مسئله کردستان تشدید شد و یکی از دوستان درخواست کرد که جذب سپاه شوم. اما به دلیل اینکه به آموزش و پرورش تعهد پنج ساله داشتم امکان این کار نبود.
یکی دیگر از دوستان پیشنهاد داد تا از آموزش و پرورش برای حضور در سپاه مأموریت شش ماهه بگیرم، و از مرداد سال ۵۹ به مدت ۶ ماه مأموریت گرفته و وارد سپاه شدم.
پس از پایان مأموریت ۶ ماهه چه کردید؟
با شروع جنگ برای آموزش اعزام شدم و ۶ ماه دیگر مأموریت خود را برای حضور در سپاه تمدید کردم. این کار تا پایان ۳ سال ادامه داشت و در این مدت تمام وقت خود را برای حضور در مأموریتهای سپاه گذاشتم. اما پس از این مدت به دلیل کمبود نیروهای آموزش و پرورش تمام مأموریتها لغو و ناچار به جدا شدن از بدنه سپاه و بازگشت به مسئولیت خود در آموزش و پرورش شدم.
ملایریها: یعنی دیگر ارتباطی با سپاه نداشتید و فعالیتی انجام نمیدادید؟
درست است که که به صورت رسمی از سپاه خارج شده بودم، اما فعالیت و حضور خود در جبهه را در قالب بسیجی ادامه دادم.
ملایریها: در زمان جنگ نخستین بار به کدام منطقه اعزام شدید؟
اوایل جنگ، بیشتر مأوریتها و اعزام نیروی استان همدان به منطقه غرب و سرپل ذهاب بود، چون در آن زمان هنوز واحدهای رسمی در قالب گروهان و گردان فعال نشده بود و نیروها به صورت کلی از استان به مناطق غرب اعزام می شدند. پیش از اعزام اولین واحدهای رسمی به مناطق دو دسته که هر کدام شامل ۶۰ نفر بودند به مریوان اعزام شدند. در آن زمان فرمانده سپاه مریوان حاج احمد متوسلیان و فرمانده سپاه پاوه حاج محمدابراهیم همت بودند که مأموریتهای کردستان را مدیریت می کردند.
آیا به مناطق جنوب هم اعزام شدید و در عملیاتهای آن منطقه هم شرکت کردید؟
بله، روزی از حاج غدیر نظامی که فرمانده سپاه ملایر بود خواستم که اگر مأموریتی برای مناطق جنوب اعلام شد من را نیز اعزام کنند، پس از مدتی شهید متوسلیان از شهید شهبازی خواسته بود که فرماندهان دسته و گروهانهای خود را برای آموزش به پادگان دوکوهه اعزام کنند، و از این طریق فرمانده سپاه ملایر من را نیز اعزام کرد.
وقتی وارد پادگان دوکوهه شدم تنها شهید محمدصادق عنبری را دیدم که او هم از طریق استان اعزام شده بود و به جز ما دونفر کسی از شهرستان ملایر جزء نیروها نبودند و بیشتر نیروها از تهران و اصفهان بودند.
در پادگان دوکوهه یک گروهان را به من معرفی کردند و آموزشهای لازم به این گروهان داده شد و برای عملیات فتح المبین خود را آماده کردیم.
پس اولین عملیاتی که شما در منطقه جنوب در آن شرکت کردید فتح المبین بود؟
بله، این عملیات سه مرحله داشت که گروهانی که فرماندهی آن به من سپرده شده بود در هر سه مرحله این عملیات شرکت کرد. پس از پایان عملیات فتح المبین به گروه۳های آفندی یک هفته مرخصی دادند و اعلام کردند پس از یک هفته همه نیروها باید برگردند برای آمادگی در عملیات بعدی.
پس از یک هفته وقتی به پادگان دوکوهه بازگشتیم، دیدم نه تنها نیروهای قبل بلکه تعداد بسیار زیادی نیروی جدید به آنها ملحق شده اند. با دیدن آن صحنه متوجه شدم که عملیات گسترده ای در پیش داریم اما هنوز کسی نمیدانست که عملیات مربوط به کدام محور است.
چه زمانی متوجه شدید که قرار است در چه محوری عملیات را انجام دهید؟
فرمانده تیپ محمدرسول الله(صلوات الله علیه و آله) حاج احمد متوسلیان، معاون او حاج محمدابراهیم همت و فرمانده محور حاج محمود شهبازی بود. پس از ورود به دوکوهه نیروها را به ما معرفی کردند و گفتند باید به منطقه دارخوین بروید. به آنجا که رسیدیم ما را نسبت به منطقه عملیاتی توجیه کردند و آنجا متوجه شدیم که مأموریت ما در جاده اهواز ـ خرمشهر است که بسیار وسیع تر از منطقه عملیاتی فتح المبین بود.
مسئولیت شما در این مأموریت چه بود؟
در این عملیات که همان عملیات بیت المقدس بود، معاون گردان بودم که فرماندهی آن به عهده شهید حبیب اله مظاهری بود.
لطفا درباره عملیات و کاری که به عهده گردان شما بود توضیحاتی بدهید.
قرار بود در مرحله اول عملیات تمامی نیروها از رود کارون عبور کنند، این کار توسط قایقهای نیروی دریایی انجام شد. وسعت منطقه عملیاتی گردان ما در مرحله اول عملیات از کنار کارون تا منطقه مورد نظر ۱۸ کیلومتر بود که باید پیاده طی می شد.
در شرایط عادی این میزان مسیر توسط یک نفر تقریبا نزدیک به سه ساعت طول می کشد، اما طی کردن این مسیر توسط یک گردان که حدود ۶۰۰ نفر بودند با همراه داشتن تجهیزات و امکانات مورد نیاز حدود پنج ساعت طول کشید.
مأموریت ما در مرحله اول عملیات پشت دشمن قرار داشت و انهدام توپخانه دشمن بود. انهدام یک گردان توپخانه و یک واحد رزمی زرهی کار سنگینی بود و حرکت گردان در این مسیر و شمارش نیروها و هدایت آنها در مسیر و مسیریابی نیز مشکلات خاص خود را داشت.
مسیر آنقدر طولانی بود که عده ای از رزمندگان در حین راه رفتن خوابشان میبرد و در خواب و بیداری حرکت می کردند.
حرکت در مسیری که از پیش شناسایی و پاکسازی شده و مناطقی که خالی از نیروهای دشمن باشد و مسیریابی آن منطقه با وجود تجهیزات همراه رزمندگان و آتشی که در منطقه وجود داشت بسیار سخت بود، چرا که تنها هر سه نفر رزمنده حدود ۲۰ کیلوگرم مهمات و دیگر وسایل نظامی همراه خود داشت و این مسئله باعث کند شدن حرکت گردان می شد.
بالاخره به نقطه مورد نظر رسیدیم و توانستیم توپخانه دشمن را به طور کامل منهدم کنیم. کار ما از واحدهای دیگر زودتر انجام شد و گردان پس از انجام عملیات به پشت رود کارون بازگشتند.
در حین عملیات مشکل خاصی برای گردان شما اتفاق نیفتاد؟
در ابتدای عملیات و زمانی که نیروها از رود کارون عبور می کردند، به یکی از گروهانها که رسیدم متوجه شدم تعدادشان بسیار کم و بچهها نیز بسیار ناراحت هستند، خود را به فرمانده گردان رساندم و پرسیدم چرا یکی از گروهانها تعدادشان کم است، شهید مظاهری گفت: لحظه ای که رزمندهها را برای عبور از کارون با کامیون جابجا می کردند، یکی از کامیونها بر اثر برخود نوک آرپی جیها به هم منفجر شده و تعدادی از آنها شهید و تعدادی هم زخمی شده اند و دیگر آن گروه از حضور در عملیات باز ماندند.
تنها کاری که توانستیم انجام دهیم اجازه ندادیم گروههای دیگر از این حادثه باخبر شوند تا باعث تضعیف روحیه شان نشود و باقی مانده آن گروهان را در بین گروهانهای دیگر تقسیم کردیم تا با حضور در جمع دیگر رزمندهها روحیه خود را بدست آورند.
آیا در مرحله دوم عملیات هم حضور داشتید؟
بله. سه روز پس از مرحله اول عملیات از رودخانه کارون دوباره عبور کردیم و به جاده اهواز ـ خرمشهر رسیدیم. در واقع می توان گفت در مرحله اول جاده اهواز ـ خرمشهر آزاد شد و در مرحله دوم آغاز عملیات از این جاده بود.
معجزه ای که ابتدا تصور کردیم مانعی برای عملیات است
در ابتدای حرکت باران شدیدی باریدن گرفت به طوری که حرکت را در زمینهای شوره زار جنوب برای رزمندهها سخت کرده بود. چرا که به دلیل اینکه خاک حالت شوره زار دارد آب را جذب نکرده و آب در سطح زمین باقی می ماند و حرکت بر روی این زمین لغزنده دشوار شده بود.
از طرفی تمام تجهیزات بچهها کاملا خیس شده بود و هیچ اطمینانی برای عمل کردن مهمات نبود. دشمن هر چند لحظه منور می زد و منطقه روشن می شد و باهمان نور منور نیروها را شمارش میکردیم. در آن شرایط سخت با خود گفتم خدایا ما که برای رضای تو و در راه تو می جنگیم پس این مانع(باران) چیست؟ آن زمان نفهمیدم که این باران وسیله ای برای پیروزی ماست.
نیروها به شکلی حرکت کردند که دشمن از دوطرف محاصره می شدو به صورت گازانبری تحت فشار قرار می گرفت. مأموریت ما غافلگیر کردن دشمن از پشت سر بود. وقتی به نقطه مورد نطر رسیدیم و فرمان عملیات داده شد رزمندهها به سرعت به دشمن حمله کردند، طوری دشمن غافلگیر شده بود که تنها کاری که توانست انجام دهد این بود که تانکها را رها کرده و با پای پیاده فرار می کردند و رزمندهها نیز آنها را تعقیب کرده و نمی گذاشتند که فرار کنند.
سرعت انجام عملیات در این مرحله بسیار بالا بود، طوری که بعد از نیم ساعت توانستیم آن منطقه را با آنهمه وسعت از دست دشمن آزاد کنیم.
از معجزه حرف زدید، بیشتر در این مورد توضیح دهید.
پس از اینکه منطقه مورد نظر آزاد شد، تازه فهمیدم که به دلیل بارش شدید باران خدمههای تانکهای عراقی نمی توانستند بیرون بیایند و به منطقه با دقت نگاه کنند و به این وسیله متوجه نفوذ ما به منطقه نشدند. معجزه دیگر این بود که وقتی به دشمن حمله کردیم به دلیل بارندگی شدید و لغزنده بودن منطقه تانکها نمی توانستند حرکت کنند و امکان مانور را از دشمن گرفته بود.
آنجا بود که فهمیدم حکمت این باران که با این شدت در این ایام از سال بارید چه بود.
پس از پایان مأموریت وقتی به منطقه نگاه کردم دیدم جایی وجود ندارد که از سربازان عراقی کشته شده خالی باشد، میزان درگیری ما کمتر از گردان دیگر بود، گردانی که از روبرو به دشمن حمله کرده بود درگیری زیادی با دشمن داشت.
بعد از مأموریت نیروهای گردان بین گردانهای دیگر تقسیم شدند تا به آنها کمک کنند. وقتی به فرمانده گردان شهید مظاهری بیسیم زدم گفت در منطقه دیگری هستند که نیاز به نیروی کمکی دارند. تعدادی از رزمندهها را با خود همراه کرده و به نقطه ای که گفته بود حرکت کردیم. در مسیر به نقطه ای رسیدیم که دشمن به آنجا پاتک زده و شرایط سختی رابرای بچهها ایجاد کرده بود. سنگر ما بصورت ۹۰ درجه یود و دشمن از هر دو طرف پاتک می زد. در همان نقطه شروع به دفاع کردیم از بچهها از شب قبل درگیر عملیات و خسته بودند. بعد از مدتی درگیری دیدم یکی از رزمندهها از ناحیه پا تیر خورد در حالی که اصلا بلند نشده بود. رزمنده دیگری نیز از ناحیه کمر تیر خورد. متوجه شدم که باید دشمن به نقطه ای که اشرافیت به سنگر دارد نفوذ کرده است. همین طور که داشتم بررسی می کردم تا راه نفوذ دشمن را پیدا کنم، تیری به کمرم خورد و زمین گیر شدم.
با آمبولانس من را به عقب بردند. در زمانی که با آمبولانس برمی گشتم به دلیل اینکه پای راستم کاملا بی حس شده بود و حرکتی نداشت تصور کردم که تیر به نخاعم خورده و دیگر نمی توانم راه بروم. در آن شرایط به این فکر می کردم که ازاین به بعد با ویلچر چطور از پلههای سپاه بالا بروم.
به یک بیمارستان صحرایی رسیدیم و در آنجا فقط زخم من را بستند و با هلی کوپتر مجروحان رابه ماهشهر اعزام کردند. به ماهشهر که رسیدیم دیدیم مردم عادی با ماشینهای خود برای انتقال مجروحان به بیمارستان صف کشیده اند. پس از سه روز من را عمل کردند و پس از آن به بیمارستانی در تهران اعزام شدیم. در راه اعزام به تهران سردار همدانی رادیدم که از ناحیه زانو بشدت مجروح شده بود.
شیرین ترین لحظه در هشت سال دفاع مقدس
نزدیک به یک هفته در بیمارستان بستری بودم و از آنجا به سپاه همدان بازگشتم. همین که وارد سپاه استان همدان شدم خبر آزادی خرمشهر از رادیو اعلام شد و صدای شادی مردم را به گوش خود شنیدم و مجروحیت خود را فراموش کردم. آن لحظه برای من شیرین ترین خاطره در طول هشت سال دفاع مقدس بود.
ملایریها: به نظر شما عملیات بیت المقدس در طول هشت سال دفاع مقدس چه جایگاهی دارد؟
اهمیت عملیات بیت المقدس را می توان از فهوای کلام صدام فهمید. آنجا که گفت اگر خرمشهر را از ما بگیرید کلید بصره را به شما می دهم. آزادسازی خرمشهر ارزش سیاسی بالایی برای ایران داشت. پس از فتح خرمشهر سخن عراق نرم و شد و عقب نشینی کردند و هیئتهای مذاکره کننده از کشورهای مختلف به قصد ارتباط با ایران پیش قدم شدند.
تلخ ترین خاطره یا سخت ترین لحظه برای شما در طول هشت سال دفاع مقدس چیست؟
سخت ترین لحظه در عملیاتی در سرپل ذهاب در ۱۱ شهریور سال ۶۰ انجام شد و در همان عملیات شهید فتحعلی مومنی نیز به شهادت رسید. در این عملیات با اینکه در محوری که که ماحضور داشتیم توانستیم دشمن را به عقب رانده و آن محور را از وجود دشمن پاک کنیم، اما از قرارگاه بیسیم زدند که عقب نشینی کنید. ما متوجه نشدیم که علت عقب نشینی چیست، اما ناچار شدیم مجروحان را به دوش گرفته و عراقیها ما را دنبال می کردند و در شرایط بسیار سخت و با وجود گرمای شدید به عقب بازگردیم. پس از بازگشت متوجه شدیم دو گروه دیگر در محور ارتفاعات قراویز و منطقه رودخانه جاده قصر شیرین موفق به تسخیر محورهای خود نشده بودند و تنها ما توانسته بودیم محور خود را از وجود دشمن پاک کنیم و اگر در آن منطقه می ماندیم دشمن از دو محور دیگر ما را محاصره می کرد. آن لحظه که با وجود پیروزی ناچار شدیم مواضع تسخیر شده را رها کرده و به عقب برگشتیم تلخ ترین و سخت ترین لحظه برای من بود.
به عنوان آخرین سوال چه صحبتی با مخاطبان خود بخصوص جوانان و مسئولان دارید؟
آزادسازی خرمشهر ارزش بسیار زیادی برای ایران اسلامی کسب کرد و اگر می خواهیم این ارزش پایدار بماند وحفظ شود باید به ارزش و اعتبار خرمشهر و شهدایی که برای آزادی و پایداری آنخون دادند فکر کنیم. فراموش نکنیم که ارزش جایی که به فرموده امام راحلمان خداوند در فتح آن دخیل بوده است دنیایی نبوده و قابل بیان نیست. فقط مراقب باشیم کهآن ارزش را برای همیشه حفظ کنیم.
دیدگاه شما